💜🍃 سلام خدمت تمامی دوستان خیلی از عزیزان مشکل اعتیاد عزیزانشون رو داشتن وراه کار میخواستن منم همدرد شما هستم خواستم تجربم رو در اختیار عزیزان بزا رم شاید آرامش قلب عزیزان باشه با توکل به خدا بنده یه دختر داشتم وار خدا یه پسر میخواستم خدا لطف کرد و بهم پسر دادچقدر خوشحال بودم ولی این پسر از بچگی بد قلق وجز بچه های سخت بود آروم و قرار نداشت از مدرسه خوشش نمی‌آمد از درس و آموزش فراری بود ولی به هر سختی میگذشت هرشب در آغوش پدرش با قصه های جنگ وجبهه خوابش میبرد تا این که وارد دبیرستان شد و دیگه با موتور دوستاش اینور اونور می‌رفت دیر می‌اومد خونه ومیگفت نمی‌رم مدرسه میخام برم سر کار ولی پدرش قبول نمی‌کرد خلاصه پدرش تسلیم شد و رفت سرکار ولی سر کار هم درست نمی‌رفت مشکلات رفیق بازی و نیمدن خونه شروع شد ما که اصلا تصور همچین بچه ای رو نداشتیم خیلی منو پدرش اذیت می‌شدیم نصیحت تشویق تنبیه هیچکدوم جواب نمی‌داد خیلی روزای سختی بود منو پدرش شب تا صبح مرتب زنگ می‌زدیم کجایی بیا خونه می‌گفت نیم ساعت دیگه میام تا صبح مرتب می‌گفت میام ونمیاومد حالو روز نداشتیم منو پدرش افسر و و غمگین بودیم تا متوجه شدیم سیگار کم کم الکل خیلی سخت بود پدر مادر مذهبی اهل دین و مذهب همچین بچه ای کم کم اعتیاد به مواد مخدر خدا نصیب دشمن هم نکنه این حالو روز روهر چی صحبت باش میکردیم فایده نداشت می‌گفت من دوست دارم اینجوری زندگی کنم مشاور هم بهم گفت وقتی این رو میگه کاری دستت نیس بذار بره سرش به سنگ بخوره اوضاع رو به رو ز سخت تر میشدسر کار نمی‌رفت وپول تو جیبی هم زیاد میخواست تا با کلاس نارانان آشنا شدم اونجا همه همدرد بودن وتجر به هاشون رو میگفتم میگفتن اگه میخوای معتاد ترک کنه نباید پول در اختیارش بذاری تا از بی پولی مجبور به ترک بشه منم دیگه پول بهش نمی‌دادم دادو بیداد میکرد تهدید می‌کرد ولی مقاومت میکردم کمپ بردمش کلی هزینه میکردم پاک میشد به محض بیرون اومدن دوباره مصرف میکرد دیگه ابرومون پیش در وهمسایه وفامیلم رفته بود ولی مقاومت میکردم بعد از چند سال دیگه شکل وظاهرش از بین رفته بود خودش هم ناراحت بود جوونی بود که خیلی به ظاهرش می‌رسید چند با ر تصمیم گرفت ترک کنه تو خونه میخابید منم پرستاریش رو میکردیم پاک میشد دوباره می‌رفت بین دوستاش دوباره مصرف میکرد مواد هم خیلی گرون شده بود تا می‌رفت سر کار که خودش پول موادش رو میداد ولی بدنشون دیگه جون کار کردن نداره نمی‌رفت سر کار تقاضای پول میکرد میگفتم ندارم خیلی اذیت میکرد ولی مقاومت میکردم میگفتم خسته بشه ترک کنه تا این شروع کرد به مواد فروشی بهش میگفتم کار درستی نیست درآمدن حرومه می‌گفت چه کنم تو پول نمیدی خلاصه نصیحت فایده نداشت همیشه دلهره داشتم بهش می‌گفت می‌گیرند میفتی زندان گوش نمی‌داد خیلی دعا وندر ونیاز میکرم که ترک کنه ولی هیچی اثر نمی‌کرد ومنوپدرش تو غم این بچه میسوختیم تا این که دخترم زایمان کرد نوزاد رو که آوردن در گوشش اذان و اقامه گفتم در گوش نوزاد گفتم تو پاکی از امام زمان بخواه که دایی به راه راست هدایت بشه واز شر اعتیاد نجات پیدا کنه روز چهارم نوزاد بود که نصفه شب پسرم با پدرش تماس گرفت بابا دستگیر شدم سند بیار منم به باباش گفت نه این کارو نکن بذار عواقب کارش رو ببینه خلاصه هر روز زنگ میزد التماس میکرد ما هم دلمون می‌سوخت ولی می‌دیدیم محیط بیرون براش خوب نیس بزا سختی بکشه که دیگه اشتباهاتش رو تکرا نکنه خلاصه تو زندان مجبور شد ترک کنه بعد از ۷ ماه براش سند گذاشتیم اومد مرخصی شکر خدا حالش خوبه ترک کرده خواستم بگم اعتیاد از سرطان بدتر سرطان دارو داره ولی اعتیاد بیماریه ولی هیچکس یه معتاد وخانوادش رو درک نمیکنه هیچ کاری دست خانواده نیس فقط دعا واز خدا خواستن من تو این چند سال خیلی اذیت شدم وقتی نگرانش بودم به خدا میگفتم فرزند خودته خود هدایتش کنه الان زندان به ظاهر خوب نیس ولی خیر توش هست پاک شده جاش امنه اونجا براشون کلاس روانشناسی میذارن برنامه فرهنگی دارن اگه فعال باشد تشویقی بهشون میدن خلاصه که فقط دعا کنید برا حاجت منم دعا کنید ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽