🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸 🌼 ༻﷽༺ 🥀تلنگرشهید 🥀 -خوب این از نادانیه مردمه که تحت تاثیر غرب زدگی این کار رو انجام میدن و گفتم باید از چادر به شکل صحیح استفاده کرد تا بشه بهش گفت حجاب برتر -اگه چادر هم نپوشی اشکال نداره؟ -نه اشکال نداره ولی خوب بهتره که چادر باشه چون اینطوری خدا هم بهتر دوست داره. چشمامو باز کردم و نشستم رو تخت.همینکه نگاهم افتاد به ساعت مثل برق گرفته ها سریع بلند شدم و لباسامو عوض کردم. امروز کالس نداشتم و میخواستم برم پیش آقای صالحی.میخوام ببینم اونجا چجور جاییه که مامان بابا کمکشون میکردن؟ صبحونمو خوردم و راه افتادم.البته وسط راه یه دسته گل کوچیک گرفتم زشت بود دست خالی برم. به تابلویی که باالی در نصب بود نگاه کردم. پرورشگاه... ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. -سالم آقای صالحی صالحی بچه ای رو که توی بغلش گرفته بود گذاشت زمین اونم با سرعت از کنارم رد شد و مشغول بازی شد -سالم دخترم. خوش اومدی.منتظرت بودم. -ببخشید ماحمتون شدم. -نه این چه حرفیه؟شما مراحمی بفرمایید تو خواهش میکنم من االن میام در اتاق رو باز کرد و خودش به سمت ته راهرو رفت. خواستم برم داخل که صدای بچه ای رو شنیدم. -خاله برگشتم به سمت صدا.یه دختر تقریبا 2 ساله ایستاده بود و مظلوم نگاهم میکرد.ناخوداگاه نشستم روی دوزانو و گفتم -جانم خاله؟ -میشه این گالرو بدین به من؟ -میخوای چیکار؟ -امروز تولد دوستمه من که نمیتونستم براش چیزی بخرم.آقا عباس هم اجازه نمیده از باغچه گل بکنم پس هیچ کادویی ندارم حاال میشه شما این گال رو بدین به من؟ وای خدا عجب دلی داشت این بچه!! -خوب اول باید بگی اسمت چیه؟ خندید و گفت -ستاره -چه اسم قشنگی بفرما اینم گل ازم گرفتش -مرسی خاله -خواهش میکنم ستاره ازم دور شد که صدای صالحی رو شنیدم -از اون پدر و مادر غیر اینم انتظار نمیرفت بلند شدم ایستادم با هم وارد اتاق شدیم -خوب دخترم چی شد اومدی اینجا مشکلی پیش اومده؟ -راستش آقای صالحی من میخواستم به یاد پدر و مادرم از این به بعد خودم به این پرورشگاه کمک مالی بکنم *********** چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد. روی زمین به جای خاک مروارید بود و همه جا سر سبز. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿@azshoghshahadat🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌼 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸