«حسرت شهادت» عمليات والفجر هشت تمام شده بود. خيلی از نيروهای قديمی گردان چون حاج زمان شالباف، يا مجيد غزيعلی، خسرو تقوی، رستم منيعاوی و تعدادی ديگر شهيد شده بودند. به حميد كه دوستی نزديكی با آنها داشت حال عجيبی دست داده بود. اكثر بچه های گردان اعتقاد داشتند حالت او از اين بابت است كه چرا شهيد نشده است. با فاصله كمی از پايان عمليات از طرف لشكر مأموريت پدافندی به گردان داده شد و نيروها به خط برگشتند، برای خيلی ها مسجل شده بود كه اين مأموريت آخر حميد محرابی است.  در شب هفتم ورود به خط او زخمی شد و هنگامی كه می خواستند او را به عقب منتقل كنند، نپذيرفت و گفت: من به عقب نمی‌روم. كسی بالای سر بچه‌ها نيست من تا صبح صبر می‌كنم بچه های بسيجی با شنيدن خبر زخمی شدن حميد به سراغ او آمدند. ايشان به هر كدام از آنها چيزی هديه داد. انگشتر، ساعت مچی كه يادگار يكی از شهدا بود و عكس هايی كه از دوستان شهيدش داشت و همان نگاه عميق ژرفناك هميشگی را كه اين‌بار با لبخندی كه حتی درد زخم هم نمی توانست، آن را آلوده به تلخی نمايد از رزمنده ها خواست. او پس از ديدن همه بچه ها و گروهان از بی سيم چی های خود خواست بی سيم ها را در كنار او در سنگر بگذارند و خودشان به سنگرهای ديگری بروند. لبه چفيه خود را تا كرد و لای دندان هايش گذاشت و شب را به صبح رساند. صبح هنگامی كه به عادت معمول لنگان لنگان از سنگر خارج شد تا به نيروهايش سركشی كند خمپاره ای در كنار او به زمين خورد و به آنجا كه دوستان شهيدش در انتظار او نشسته بودند پيوست. راوی: شهيد كريم اهوازی @b_4khordad