رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁 🍃🍁🍂 🍂🍃 🍁 1⃣ دربرخي خانوادهها ديده ميشود که قوام خانواده بر دوش مادر است. او ستون خانواده ميشود و همه بر گرد مادر حضور دارند. مادر ما اينگونه بود. او در کنار پخت و پز و رسيدگي به زندگي، بار تربيت فرزندان را برعهده داشت. خوب به ياد دارم که پدر ما فرصت زيادي براي رسيدگي به ما نداشت. او درکارخانه آرد کار ميکرد و يک کارگر ساده بود. مدتي بعد هم درکارخانه موزاييک سازي مشغول شد. او فرصت زيادي براي رسيدگي به تربيت فرزندان نداشت و اين بار بر دوش مادر ما بود. مادر در اين راه نيز با توکل به خدا پيش رفت و به گفته تمام بستگان و همسايگان، ايشان توانست بهترين فرزندان را تحويل جامه دهد. ما هفت برادر بودیم که پدرم با عشق به مولا علی (ع) نام همه ما را علی گذاشت .علی احمد ، علی محمد، علی حسین، علی عباس، علی اصغر، علی اکبرو علی رضا درباره ی مادرم بايد نکته ديگري بگويم. سه سال قبل از پيروزي انقلاب، ما به محله جديد در خيابان خاتم االنبيا آمديم. آن زمان بيشتر اين خيابان خاکي بود و افراد کمي به آنجا آمده بودند. مادر ما در کنار تمام کارهايي که براي خانه داشت، شبانه روز کار ميکرد که منزل مسکوني ما تکميل شود. از تهيه مصالح گرفته تا پيگيري ساخت ساختمان و... آنجا بود که مادر ما نشان داد، به جز کارهاي خانه، توانايي مديريت و اداره بسياري از امور را دارد. اما با اين حال، پس از آماده شدن منزل مسکوني، خودش را وقف تربيت صحيح فرزندان نمود. در ميان فرزندان نيز، علي عباس ارتباط قلبي خاصي با مادر داشت. تمام ما مادر را دوست داشتيم، مادر هم به تمام ما برادران محبت ميکرد، اما ارتباط علي عباس با مادر به گونه اي ديگر بود. ما خواهر نداشتيم. کسي نبود که در امور خانه به مادر کمک کند. در اين ميان علي عباس بيشتر از ما با مادر همراهي ميکرد. مادر به نوعي بيشتر از ما به علي عباس وابسته بود. اين پسر در شستن ظرفها، کمک به پختن غذا، خريد خانه و... به مادر کمک ميکرد. در نتيجه رابطه خاص و صميميت بيشتري بين آنها بود. از طرفي اخلاق و روحيات علي عباس به گونه اي بود که هر شخصي در اولين برخورد شيفته او ميشد. چه رسد که آن شخص مادر باشد. لذا رابطه عاطفي خاصي بين اين مادر و فرزند برقرار بود. علي عباس براي رسيدگي به پدر مادر خودش خيلي وقت ميگذاشت. او هميشه با اجازه مادر بيرون ميرفت. اين رابطه صميمانه بين ما و مادر ادامه داشت تا اينکه يکباره مادر ما مريض شد! بيماري مادر ما طولاني شد. به سراغ بهترين پزشکان رفتيم. نتيجه آزمايشات آنها تمام ما را نگران کرد. آن روزها شنيدن نام سرطان لرزه بر اندام انسان ميانداخت. تشخيص پزشکان معالج بيماري سرطان بود. پيشرفت پزشکي هم مثل حالا نبود. براي همين روز به روز حال مادر بدتر شد. در يکي از روزهاي ارديبهشت سال 1361 اتفاقي که از آن ميترسيديم رخ داد. مادر ما بار سفر بست. او درحاليكه هنوز به پنجاه سالگي نرسيده بود فرزندان خود را تنها گذاشت. در اين ميان آنکه بيش از همه ميسوخت علي عباس بود . با اينکه علي عباس بسيار به مادر وابسته بود اما بعد از درگذشت مادر خيلي مراقب برادرها بود. علي عباس جاي خالي مادر را به خوبي براي ما پر کرد. دست پختش عالي بود. به سر و لباس بچه ها ميرسيد. علي عباس در کنار درس و مسجد و بسيج و ورزش و... کارهاي خانه را هم انجام ميدد. ً بعد از مادر، علي عباس بيشتر حواسش به پدر معطوف بود. اصل بنياد خانواده ما بعد از مادر به دست اين پسر شانزده ساله سپرده شد. او هم به خوبي کارها را پيش برد. 🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂 همراهان گرامی با یاد و خاطره شهدا همراه باشید . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊