رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 3⃣1⃣ مانماز جماعت را ميخواستيم داخل سنگر برگزار کنيم. خيلي علاقه داشتم که علي عباس امام جماعت ما شوند و به او اقتدا کنيم. ولي با حجب حيايي که ايشان داشت به هيچ عنوان قبول نکرد. متانت خاصي داشت. در چهره شان همه خوبيها را ميديديم. خوشحال بوديم که در کنار ايشان، يک زماني و در يک سنگر و يک جبهه خدمت کرديم. هميشه در برابر دوستان از حق خودش ميگذشت، حتي اگر حق با ايشان بود. بعداً اگر اطرافيان ميفهميدند که حق با اوست بيشتر به او ايمان مي آوردند. يک شب که بيشتر بچه ها حالت مسموميت برايشان پيش آمده بود و توانايي نگهباني نداشتند، به اجبار خودم حدود بيست ساعت سر پست بودم. چهار و نيم صبح برگشتم سنگر، ديدم همه خواب هستند ولي عباس در حال نماز خواندن است. نمازش که تمام شد نگاهي به من کرد و به حالت شرمندگي سرش را پايين انداخت. گفتم: چي شده چرا ناراحتي؟ گفت: من ديشب تا صبح استراحت ميکردم ولي تو داشتي نگهباني ميدادي. به او گفتم دست خودت که نبود، نميتوانستي. عباس چند روزي به من ميگفت: بايد ديِني که نسبت به شما دارم را ادا کنم. آقاي اسلام دوست ميگفت: نوبت علي عباس بود که در بيرون سنگر نگهباني دهد. نگهباني به اين صورت بود که بچه ها تا صبح دو ساعته و شيفتي نگهباني ميدادند، ولي آن شب علي عباس و يکي ديگر از رزمنده ها تا موقع سحر خودشان نگهباني دادند و بچه هايي که نوبتشان بود را بيدار نکردند و از خوابشان گذشتند . فرداي همان شب تقريباً ساعت 3 بعدازظهر که کمکهاي مردمي رسيد و آنها را تقسيم کردند. علي عباس و همان رزمنده که شب تا سحر را نگباني دادند، چيزي از آن کمکها نخوردند! آنجا فهميدم که روزه گرفته اند. آقاي سپهوند ميگفت: يک شب بيرون سنگر رفتم، ديدم پشت سنگر، علي عباس چفيه اش را پهن کرده و دارد نماز شب ميخواند. او حال عجيبي داشت. گرم راز و نياز بود. او در کنار سنگر جوري نماز ميخواند که زياد جلوي ديد ديگران نباشد و براي بچه ها مزاحمت ايجاد نشود. ديدم دارد راز و نياز ميکند. من هم به داخل سنگر آمدم. خيلي تحت تاثير او قرار گرفته بودم. از آن به بعد سعي کردم مانند او باشم. مدتي بعد يکي از رزمنده ها پيشم آمد و گفت: آقاي حسين پور به من پول کرايه داده تا به مرخصي بروم. ميخواهم ببرم به او پس دهم. وقتي که پيشش رفت، علي عباس گفته بود من همين جوري به شما پول دادم. همه با هم برادريم و براي يک آب و خاک داريم تلاش ميکنيم. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊