🌷عراقی‌ها هم‌زمان با چزابه، از پل سابله هم با چهار پنج تیپ زرهی پاتک کردند. حسین وقتی خود را به سابله رساند که همه بروبچه‌های مسئول شهید و مجروح شده بودند. آخرین نفر کریم نصر بود، می‌گفت: وقتی من مجروح شدم، حسین آمد بالای سرم و گفت: تو هم مجروح شدی؟ حالا حسین یکه و تنها در میان بسیجیان تاخت و تاز می‌کرد. 🌷تازه خودم را به حاشیه رودخانه رسانده بودم. تانکها آن طرف، خیلی نزدیک آمده بودند، به آر.پی.جی‌زن گفتم: چرا شلیک نمی‌کنی؟ گفت: نیروی کمکی من رفته موشک بیاره. چند دقیقه بعد حسین از راه رسید، خسته و کوفته با یک گونی موشک آر.پی.جی و شروع کرد به بستن خرج موشک. فهمیدم کمک آر.پی.جی‌زن هم شده! 🌷بیش از سیصد نفر از رفقایمان در چزابه به شهادت رسیدند و جسم پاک آنها در رمل‌ها مانده بود. آخرین نفراتی بودیم که به دوکوهه برمی‌گشتیم. دلمان گرفت. موقعیت مهدی (عج)، پل سابله، جاده سوسنگرد و دهلاویه، وجب به وجب خاطره بود. اشکهایمان جاری بود، مدرسه سوسنگرد آرام گرفته بود، محلی که در روزهای گذشته بیش از هزار شهید را در خود پذیرا بود. 🌷آرام روی جاده حمیدیه حرکت کردیم. گریه حسین لحظه‌ای قطع نمی‌شد. چهره گَردآلود و خاک گرفته بچه‌های جبهه را که می‌دید آنها را در آغوش گرفته و خود را به آنها متبرک می‌کرد. سادگی او سبب شده بود که قلب رزمندگان جایگاه محبت او شود. هر کس با او یک برخورد جزئی می‌کرد، شیفته مرامش می‌شد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج حسین خرازی راوی: رزمنده دلاور حمید خلخالی 📚 کتاب "خاک‌های نرم کوشک" ❌❌ مسئولین! 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🌹 @baShoohada 🌹