(قَوِّ عَلی خِدمَتِكَ جَوارِحی، از شعار تا عمل) 🔹یک جیپ عراقی به سمت ما آمد. بچه‌ها به سمت آن شلیک کردند. بیسیمچی آنها مجروح روی زمین افتاده بود. یکی از بچه‌ها با اسلحه‌اش به سمت او رفت. جوان عراقی مرتب می‌گفت: الاَمان الاَمان. شهید ابراهیم هادی داد زد: می‌خوای چیکار کنی؟! گفت: می‌خوام راحتش کنم! 🔹ابراهیم گفت: اون اسیر ماست! بعد هم به سمتش رفت و او را روی کولش گذاشت و حرکت کرد. یکی گفت: معلومه چیکار می‌کنی!؟ از اینجا تا مواضع خودی ۱۳ کیلومتر باید توی کوه راه بریم! ابراهیم گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! 🔹پس از هفت ساعت کوهپیمایی به خط مقدم رسیدیم. در راه ابراهیم با او حرف می‌زد. نمازش را به جماعت خواند و آنجا بود که فهمیدم شیعه است هوا روشن نشده بود که به غار«بان‌سیران» رفتیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت و ساعتی بعد برگشت و بچه‌ها را صدا کرد. گفت: وقتی به سمت غار بر می‌گشتم یکدفعه جا خوردم! وقتی جلو آمدم با تعجب دیدم ابوجعفر، همان اسیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! 🔹مدتی بعد شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه تَوّابین به جبهه آمده‌اند و همراه رزمندگان تیپ بدر با بعثی ها می‌جنگند. قبل از ورود به ساختمان تیپ، با صحنه‌ای برخورد کردیم که باورکردنی نبود! تصاویر شهدای تیپ بر روی دیوار نصب شده بود و تصویر همان اسیر یعنی ابوجعفر هم در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده می‌شد! 🔸منبع: کتاب «سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۱۲»