دختری بابایی ام چشم انتظار دلبرم ای خدا شکرت رسیده شاخه ی نیلوفرم بس که زاری کرده ام از دوریت جان پدر آتش افتاده پدر جان در میان حنجرم درد دلها دارد ای بابا برایت دخترت از کدامین درد گویم قوت بال و پرم صورتم نیلی شده از ضرب سیلی عدو عمه گفته صورت من شد شبیه مادرم بعد پرواز عمویم خوب فهمیدم پدر می کشد از روی سر دشمن حجاب و معجرم درد دست و بازو و پهلو امانم برده است مثل تو آتش گرفته ای پدر موی سرم انتظار وصل تو دارم به دل ای مهربان خوب می دانم رسیده لحظه های آخرم