دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد بیا ام البنین برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد * مزن آتش به جان ای نور عینم مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟ حسینم وا حسینم وا حسینم * سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگر چه داغ سقا بر دلش بود ... *** ... ولی زینب چه با احساس می خواند از آن بُهبوهه ی حساس می خواند کنار قبر زهرا نیمه ی شب چقدر از غیرت عباس می خواند