دیگر امشب به مدینه خبر از فاطمه نیست جز حریق حرمی در نظر از فاطمه نیست شهر در خواب فرو رفته ز خود می پرسد مگر این گریه ی بیدارگر از فاطمه نیست؟ آخر ای مرغ شباهنگ! در این خلوت راز مگر این ناله ی شب تا سحر از فاطمه نیست؟ این همه عطر دل‌انگیز مناجات و دعا از کدامین گل سرخ است؟ اگر از فاطمه نیست به همان سینه که شد دشت شقایق سوگند زیر این چرخ، علی‌دوست‌تر از فاطمه نیست ذرّه ای بهره ز خورشید ولایت نبرد هر که کانون دلش، شعله ور از فاطمه نیست به تسلّای دل زینب او برخیزید مگر این پاره ی جان و جگر از فاطمه نیست نزنید آتش بیداد به گل‌خانه ی وحی مگر این زمزمه ی پشت در از فاطمه نیست؟ غفورزاده «شفق»