دیروز میهمان مجلس و سفره یک روستا شدیم. مجلسی بی ریا برای تاسوعا گرفتند. خیلی ساده و بدور از جار و جنجالهای حاشیه ای.. سفره ای پهن نموده و یک غذای بسیار لذید محرمی به ملت دادند. خوشمزگی طعام انجا معلوم میشود که ته ظروف غذا نمیماند. تا دانه اخر برنج را همه میخورند حتی بچه های بد غذا هم تا اخرش خوردند! از داخل سفره فقط ظروف چرب و مقداری استخوان جمع شد و به اندازه یک مشت برنج هم نمانده بود! کنار شیخ و واعظ هئیت نشستیم. یکی هم امد و اول مقدمه شروع کرد از عیب و ایراد گرفتن به خانه هایی که بنیاد مسکن در روستا در دست ساخت داشت. فکر کرد بنده وکیل مجلسم یا معاون وزیر وزارت مسکن! هی گفت و ایراد گرفت! نگذاشت معنی نان خوردن را درست متوجه گردیم! طاقتم تاب امد و گفتم: به شما هم از این خانه ها داده اند؟ درد بیشتر شد و با ناله ای گفت نخیر ندادند! احساس کردم نقدهایش بخاطر همین خانه نگرفتن است! معلوم شد در روستا زندگی نمیکند و شهر نشین شده و کارمند هم هست! رئیس شورای روستا همان نزدیکی ها صدایش را شنید و گفت: این خانه و زمینها را به تازه مزدوجین و جوانها میدهند! نه من و شما که نوه و نتیجه داریم! ساکت شد و فهمید دیگر نباید گله کند!! https://eitaa.com/bache_kavir