#قصه_شب
#داستان
بهلول و فروختن خانهای در بهشت
آوردهاند که روزی زبیده همسر حاکمی به نام هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟🧐
گفت: خانه ای در بهشت میسازم💫.
پرسید: این خانه را میفروشی؟🏡
گفت: آری.✔️
پرسید: قیمت آن چقدر است؟🤔
بهلول مبلغی ذکر کرد.
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود از آنجا رفت.🚶♂🚶🚶♀
بهلول پول را گرفت و بین فقیران قسمت کرد.
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد
بهشت شده به خانهای رسید و چون خواست داخل شود او را راه ندادند و گفتند این خانه برای زبیده همسر توست.
فرداے آن روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.
زبیده قصه بهلول را تعریف کرد
هارون نزد
بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی میکند و خانه میسازد.🏡
گفت: این خانه را میفروشی؟
بهایش چه مقدار است؟
بهلول قیمتی گفت که در جهان🌏 نبود.
هارون گفت: به زبیده ، به قیمت کم فروختهای.
بهلول خندید😄 و گفت: زبیده خانه را در بهشت ندیده خرید ، ولی تو خانه را در بهشت دیده ای و میخواهی بخری ،
میان این دو، فرق بسیار است.
ᘜ⋆⃟݊📕•✿ꕥ⊰••""••━━━•─
@bache_shiee_nojavan
─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🎒