بهلول و فروختن خانه‌ای در بهشت آورده‌اند که روزی زبیده همسر حاکمی به نام هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. پرسید: چه می‌کنی؟🧐 گفت: خانه ای در بهشت می‌سازم💫. پرسید: این خانه را می‌فروشی؟🏡 گفت: آری.✔️ پرسید: قیمت آن چقدر است؟🤔 بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود از آنجا رفت.🚶‍♂🚶🚶‍♀ بهلول پول را گرفت و بین فقیران قسمت کرد. شب‌ هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه‌ای رسید و چون خواست داخل شود او را راه ندادند و گفتند این خانه برای زبیده همسر توست. فرداے آن روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را تعریف کرد هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می‌کند و خانه می‌سازد.🏡 گفت: این خانه را می‌فروشی؟ بهایش چه مقدار است؟ بهلول قیمتی گفت که در جهان🌏 نبود. هارون گفت: به زبیده ، به قیمت کم فروخته‌ای. بهلول خندید😄 و گفت: زبیده خانه را در بهشت ندیده خرید ، ولی تو خانه را در بهشت دیده ای و میخواهی بخری ، میان این دو، فرق بسیار است. ᘜ⋆⃟݊📕•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @bache_shiee_nojavan ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🎒