شبی در یک عبادتگاه، مٌهری ز یاری باصفا آمد به دستم چو گل بوییدم و بوسیدم آن را هنوز از عطر روح افزاش مستم بگفتم : از کدامین خاک پاکی که دل ای مُهر! بر مِهر تو بستم؟ بگفتا : تربت پاک حسین‌ام که بر دامان احسانش نشستم "کمال هم‌نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم"