📚تاريخ جهان
پادشاهى از دانشمندى خواست که تاريخ جهان را از روز اول تا به حال براى او بنويسد. دانشمند ده سال تمام زحمت کسيد و نتيجه زحمات و مطالعاتش را در کتابهاى زيادى نوشت و عاقبت آنها را برده شتربار کرد و به خدمت سلطان رسيد.
پادشاه از دانشمند تشکر کرد و گفت: من وقت مطالعه اين همه کتاب را ندارم. اگر ممکن است آنها را خلاصه کن. دانشمند پنج سال ديگر وقت صرف کرد و اينبار کتابها را بار يک الاغ کرد و مجدداً به نزد سلطان آمد. سلطان با مشاهده آن به دانشمند گفت: از آن زمان تا به حال پانزده سال گذشته و من پير شدهام و حوصله خواندن اين کتابها را ندارم. اگر ممکن است همه را در يک کتاب خلاصه کن.
دانشمند پذيرفت و پنج سال ديگر زحمت کشيد تا توانست همه کتابها را در يک کتاب جمع کند. بعد کتاب را برداشت و به خدمت سلطان رسيد. شاه مريض و در بستر افتاده بود. روى به دانشمند کرد و گفت دوست عزيز، من روزهاى آخر عمر را مىگذرانم، ممکن است بميرم و نتوانم کتاب را بخوانم خواهش مىکنم همه اين کتاب را در يک جمله خلاصه کن. دانشمند مدتى فکر کرد و سرانجام چنين گفت: انسانها به دنيا مىآيند، رنج مىکشند و سپس مىميرند.
💚
@baghiat_salehat_ghaem
اللهم عجل لولیک الفرج 💚