✨﷽✨ 🔴مهندسی بود که در حرفه نصب آسانسور و مدارهای آن استاد بود. ✍ برادرش نقل می‌کند، برای شاگردی نزد او کار می‌کردم. وقتی برادرم می‌خواست کار آسانسور را به جای اصلی خود برساند و صفحه کلید آن را نصب کند، انبردست یا پیچ‌گوشتی یا چیز دیگری را به پایین می‌انداخت تا من از آسانسور خارج شوم و آن را بیاورم و این فوت کار را یاد نگیرم. چرا که می‌ترسید استادکار شوم و او را تنها بگذارم. از این حرکت برادرم این قدر ضجر می‌کشیدم که خدا داند. وقتی کار به آن مرحله می‌رسید، خودم با پا انبردست را به طبقه هم‌کف می‌انداختم و می‌گفتم، راحت باش من میروم انبردست را بیاورم. از قضای اتفاق، بعد از مدتی برادرم افتاد و پایش بدجور شکست و ماه‌ها زمین‌گیر شد. به علت این‌که من کار اصلی را بلد نبودم و یادم نداده بود، کم بود مشتری‌های خود را از دست بدهد. در خانه قلم و خودکار آورد تا مدارها را به من یاد بدهد. ولی من گفتم یاد نمی‌گیرم. مجبور می‌شد با تحمل درد فراوان زمانی که کار به مرحله راه‌اندازی نصب مدار می‌رسید، با پای شکسته و درد فراوان از پله‌ها بالا برود و به من کار یاد دهد. و من هم با اینکه یاد می‌گرفتم ولی اذیتش می‌کردم و اظهار عدم یادگیری می‌کردم. تا روزی اشک چشمش را ریخت و التماس کرد اذیتش نکنم و... ✨هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی... ✳️ @bahjat_alabd