#دختر چادری
قسمت ١٢٢
چشم هام از تعجب گرد شدن ...
متوجه شد و با عجله گفت: اشتباه برداشت نکنی ...مادرم و همه خواهر و برادرهام هستن گفتم شما هم بیاین ....
دوست دارن باهاتون اشنا بشن ...
یکم مکث کردم ...
_ اخه دلیلی نداره من مزاحم بشم...
_ مزاحم نیستی ...ازت خیلی تعریف کردم ...
دختری به با استعدادی و پشت کارت مورد تحسین همه است ...
_ باشه یه وقت دیگه من این روزا باید زودتر برگردم خونه ...
قاشق غذاشو زمین گزاشت ...
_ اخ ببخشید معذبتون کردم ...باشه هر وقت شما تمایل داشتی میریم ...
_ ممنون ...
سرمو پایین انداختم ...
استاد غذاشو که تموم کرد با یه لذ_تی تشکر کرد ...
_ یکم استراحت کنید تا شاگردتون بیاد میام بیدارت میکنم...
_ نه خوابم نمیاد ...میخوام یکم تست کار کنم تا بیاد ...
دستشو به سمتم دراز کرد و گفت : افرین به این همه پشت کار ....
دستشو به سمتم دراز کرد ...
با تعجب به دستش نگاه کردم ...
بشقاب هارو بهونه کردم و گفتم : میام شما برید ...
بیرون که رفت ...نفس راحتی کشیدم ...
یه لیوان اب خوردم...
باهام تست کار کرد و بعد از کلاسم کیفمو جمع و جور میکرد که برگردم ...
استاد یه چندتا دیگه برگه بهم داد ...
_ اینا رو هم تمرین کن ...
یه دسته کلید به سمتم گرفت ...
_ فردا من نمیتونم بیام زحمت باز و بسته کردن اموزشگاه با خودتون ...
چون تنها هستین درب رو ببندین ...
_ کلید دست من بمونه ؟
_ اره ...
با تردید کلید رو گرفتم ...
استاد برق هارو خاموش کرد ...
_ حداقل یه قهوه و کیک که وقت داری باهم بخوریم ...
ادامه دارد
#بختیاری_آنلاین
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯