دستان بسته اش را دیده بودی جان بر لبت آمده بود گویی به دنیا آمده بودی تا از امام زمانت محافظت کنی چادر خاکی ات نشانه اش بود در چوبی سوخته هر روز گواهی می دهد از تکلیف انجام شده ات... اما خودت مانده بودی درو دیوار ها شرمنده از اینکه تورا دربر گرفته بودند سوخته بودی انگار نه انگار در سکوت بی مثالت صبر هویدا بود بال و پری شده بود برای پرواز کردن به سوی ملکوتی که آرزویش را داشتی... بانوی بی نشان چه کشیدی هنگامی که سایه نامحرمان را روی خانه ات می دیدی...؟ شجاعت هنگام دیدن رخساره ات در آن روز رنگ می بازد به شما... هر چه بگویم از آن روز کم است مدینه هنوز از آن مصیبت در غم است ((:💔 🖤⃟⁦🕊️⁩¦@Banatozzahra