اطراف شهر چشم انداز خوبی داشت. بعدازظهر با فاطمه به آنجا رفتیم. میان نخل ها قدم زدیم، حرف زدیم، شوخی کردیم. خسته که شدیم، کنار جوی روی تخته سنگی نشستیم. فاطمه از کیفش ظرف خرما را درآورد و دهانم گذاشت(۵١) – خودت هم بخور – همسر جان میل کنند، انگار من خورده‌ام. ۵١)فرهنگ فاطمیه،، ص١٨٩، تحلیل سیره فاطمه زهرا سلام الله علیها، ص١٣۴ 📚 کتاب حیدر ص٢۵، ص٢٧ ❥‹°@bandegibaEshgh⇢♡🌙›