عاشق کسی بودم که اومد خواستگاریم اما خونوادم قصد داشتن بجای من خواهر بزرگترمو بهش بدن تا مردم حرف درنیارن... دلباخته هادی بودم ...همیشه زیرچشمی نگاهم میکرد و قند تو دلم آب میشد...مدتی بود وقتی سرچشمه میرفتم نمیدیدمش، دلم براش تنگ شده بود.... یه شب متوجه شدم ننه م و آقام دارن پچ پچ میکنن  ......تا اینکه متوجه شدم😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3633840411C4b6ad8ed27 سرگذشت واقعی