وحشت زده روی زمین عقب عقب رفتم :_ جاوید؟ جنون آمیز زمزمه کرد :_ جون جاوید جوجه ام؟ _ ؟ موهایش را چنگ زد و کمربند را دور دستش پیچید :_نمیدونم ... شایدم بزنم _ بخاطر تهمت مادرت من و بزنی هرگز نمی بخشمت جاوید با همان چشمان به خون نشسته یک قدم جلو آمد : _ مامان چی میگفت؟ _ دروغ میگفت ... به جون همین بچه ای که تو شکممه...بلند فریاد زد : _ جون بچه رو قسم نخور .. ترسیده سر تکان دادم : _ اینبار بزنی دیگه هرچه قدرم التماس کنی نمی بخشم ... اینبار دوباره دکتر بیاری بالا سرم و هرشب التماس کنی هم نمیبخشم ... باز دیوونه شی و بیفتی به جون من و وقتی تیکه تیکه شدم تازه یادت بیاد نفست به نفسم بنده نمی بخشم! من 15ساله رو به عقد خودت دراوردی که اینطوری بدی بی وجدان؟ جلو آمد‌‌.چشمانش پراز عشق بود از دستانش از خشم می لرزید : _ هرکاری یک تقاصی داره لعیا ... هر اشتباهی یک تنبیهی میان هق هق هایم با صداقت فریاد زدم : _ من اشتباه نکردم! http://eitaa.com/joinchat/852754449Cfab3a7bc33