شیطون شد و چشمکی براش زد....
بشری صورتش داغ شد.
ریز خندید. لب زد:
دوستت دارم
اخم ریزی کرد و سرشو تکون داد که: چی میگی؟
دوباره لب زد: دوستت دارم.
چشماش برق زد. لبخند عمیقی زد و گونش چال افتاد.
امیر تا متوجهش شد، چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو فشار داد تو گونه خودش.
میخواست بگه چالت رو دیدم.😉
http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6
رمـــان احسـاسی غمـگیـن برگرفتـه از واقعیـت
🖊 قلم پـاڪ و روان ♥️🍃