اعترافات یک زن از جهاد نکاح |👈 اخلاقی رنگ صورت فرزانه عین گچ سفید شد، از صدا پاها معلوم بود چندنفر دارن بالامیان، در پذیرایی بازبود اولین‌مرد ازجلو در رد شد.. دومی.. سومی.. فرزانه‌گفت چه‌خاکی سرمون..؟ توی دلم گفتم خدایا ما دختریم، بلایی سرمون نیاد... اشک از روی صورتم چکید رو کاغذها؛ بعد از چند لحظه فرزانه چاقو را از داخل کیفش آورد بیرون... شما دعوتید به داستانی‌کاملا واقعی،جذاب، متفاوت‌و فوق‌العاده تاثیرگذار👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2847932503C3608d5a79f محتوای‌کانال کاملا اخلاقی، مذهبی‌‌و ناب👆