برای دومین بارم بود که مهر میومد روی شناسنامه ام با لباس سیاه روونه ی خونه ی پدریم شدم توی کوچه که رد میشدم همسایه ها سر به گوش همدیگه میذاشتن و صدای پچ پچشون میومد که من رو میخوندن... خانوم جونم همین که چشمش بهم افتاد یقه ام رو گرفت و هوار راه انداخت بخت خودت که بسته است بخت دخترای کوچکترم رو هم بستی ...توی همون لحظه بود که با دل شکسته از ته قلبم داد زدم خدااااا چه سرنوشتیه من دارم یهو چادرم لای در گیر کرد و افتادم وسط کوچه وقتی به خودم اومدم که یه پسر با جلوم وایساده وشاهد دعوای خانوم جونم با من بوده رفت توخونمون و با صدای بلند گفت....😳😳😳👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 کانالی پر از تجربیات زندگی اعضا