شبهایی که شوهرم از سفر کاری بر میگشت مادرشوهرم که خودش تنها زندگی میکرد،همه ی بچه هاش رو برای شام دعوت میکرد خونشون.... شوهرم هر سه ماه یکبار میومد پیشمون ولی شبی که میومد به خاطر رفتن خونه ی مادرشوهرم دعوامون میشد اینبار گفتم دعوا نمیکنم و از عصر خودم میرم کمک مادرشوهرم .... ولی عصر وقتی بی هوا رفتم خونشون، سه تا کفش پشت در اتاق بود کی یکی از اونا برای شوهرم بود ولی دوتای دیگه رو نمیدونستم❓ ،،،ولی با خودم گفتم شوهر من که شب میرسه....همون لحظه مادرشوهرم از اتاق اومد بیرون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9