دلتنگی
فقط اونجا که خاله مجازیات
( یعنی خاله بچگیهام نه خاله تنی😉)
بغلت میکنند و شروع میکنند بوسیدن و میگند: این یکی به نیت مامانت این یکی داداشت و…
فقط خدا رو شکر کردم که تو حرم حضرت عباس بودم و تونستم با نگاه به ضریح اشکام را سفت تر قورت بودم.
دوستای مامانم اومده بودند کربلا و مدیر برنامه همهمون ، آقا جان ، جوری تنظیم کردند که خیلی اتفاقی ورودی حرم حضرت عباس ببینمشون…
با همهی اون قورتدادنا
دیدنشون قوتی شد برای صبوری
داستان بی انتهای فراق…💔
چون گفتید از سختی های زندگی
دور از خانواده در نجف بنویس👆