🌸⛓
تعدادمان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر
رفتن برای بچه ها شیرین بود.
بعد از ظهر های طوالنی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون برود
دوره مینشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می زدند از باغ ارم شیراز و
سی و سه پل اصفهان.
هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف میکرد یا از
روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان میداد.
آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند.
نار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد
در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُ
از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند.
مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده
بود تکان میدادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند
بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر میشد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت
میبردم و به زنهای فروشنده عرب میدادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم.
پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و
مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند
🌸⛓
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━