🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت62 با دنیا اومدن فاطمه ،و پاگذاشتن به دنیای منو رضا ،همه چی رنگ بوی عجیبی گرفته بود فاطمه همه رو عاشق خودش کرده بود هر روز که بزرگتر میشد و قد میکشید عزیز تر و بامزه تر میشد رضا و فاطمه اینقدر به هم وابسته بودن که هر شب رضا باید براش غصه میگفت و فاطمه توی بغلش میخوابید روزهایی که رضا مأموریت میرفت روزهای سختی بود برای فاطمه ، رضا روزی چند بار باید براش زنگ میزد تا فاطمه آروم میشد حتی شبها گوشی رو میزاشتم روی بلند گو ، رضا براش غصه میگفت و فاطمه خوابش میبرد منم اینقدر دلتنگ رضا بودم ،هر از گاهی فاطمه رو بهونه میکردم برای شنیدن صداش ماه رمضان از راه رسید فاطمه دوسال و نیمش شده بود هر سال شبهای قدر و میرفتیم مزار شهدا و در کنار شهدا قرآن به سر میگرفتیم حال و هوای عجیبی داشت در کنار شهدا ،رازو نیاز کردن ،چه واسطه ای بهتر از شهدا همه لباس مشکی پوشیدیم آماده شدیم حتی برای فاطمه هم لباس سیاه پوشیدم به حرمت این شب رضا: بریم ،آماده شدین؟ عزیز جون : اره مادر بریم رضا: رها جان ،نبات بابا بیاین ! چادرمو سرم کردم رفتم داخل حیاط رضا : فاطمه پس کجاست؟ - نمیدونم فک کردم اومده بیرون ؟ با ترس ،منو رضا دویدیم توی خونه فاطمه رو صدا میزدیم یه دفعه دیدم فاطمه چادر مشکی عزیز جون و سرش کرده اومده فاطمه: بلیم ،دیل میسه منو رضا خندمون گرفت رضا رفت فاطمه رو بغل کرد رضا: نبات بابا ،دوست داری چادر؟ فاطمه با همون زبون شیرینش خندیدو گفت: آله رضا : الهی قربون دخترم برم ، این چادر عزیز جونه ،بیا بریم برات یه چادر خوشگل تر بخرم ( فاطمه چادرشو انداخت ،میدونست رضا هر موقع قولی میده و حرفی میزنه ،انجامش میده) فاطمه پرید تو بغل رضا: باسه رضا هم شروع کرد به بوسیدن و قربون صدقه رفتن فاطمه بعد سوار ماشین شدیم و اول رفتیم یه مرکز حجاب که انواع مختلف چادر داشتن بعد از کلی گشتن یه چادر کوچیک پیدا کردن هر چند بازم براش بلند بود که همونجا یه خیاط بود و قد چادر و براش کوتاه کرد من و عزیز جون داخل ماشین نشسته بودیم و از دور فاطمه رو نگاه میکردیم عزیز جونم هی زیر لب صلوات میفرستاد فاطمه توی اون چادر مثل ماه شده بود رضا هم بادیدن فاطمه ذوق میکرد اول رفتیم سرخاک بابای رضا یه فاتحه ای خوندیم عزیز جون همونجا نشست : رضا مادر ،من همینجا میشینم شما برین ( انگار عزیز جونم حرفا داشت با معشوقش ) رضا: باشه ،بعد تمام شدن مراسم میایم دنبالتون جایی نرین! عزیز جون: باشه،رها مادر مواظب فاطمه باشین - چشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━