دیشب در حالیکه خیلی خسته بودم از اینکه بخاطر نی نی جان به کارهام نمی‌رسم و هم اینکه تا می‌خوابه که بتونم به کارها برسم،بخاطر سر و صدای بچه ها بیدار میشه 🤦‍♀ و آشفتگی خونه و... من که نمی‌رسم پیامهای روبیکا رو چک کنم ولی یهو یه پیام دیدم و باز کردم ... دیدم نوشته بود برام دعا کنید که نوزادم پر کشیده و... گفتم سلام...چی شده؟چرا... و ایشون گفتن سه ماه پیش،فرزند چهارم شون که سالم هم به دنیا اومده بود بخاطر خونریزی ریه ! در دوروزگی از دنیا رفتن! و اینقدر حال همه شون خراب بوده که دیگه علت رو پیگیری نکردن که آیا خطای پزشکی دخیل بوده و یا چی بوده؟! گفت سه ماه هست دیگه زندگی ندارم از این داغ...و گفتم درک میکنم ! خیلی باهاشون صحبت کردم...امید دادم درباره مسائلی ! اینقدر که گفت: حالم خیلی خوب شده ! و حال منم خوب شد با گفتنش! میدونید به چی فکر کردم؟ انگار هردو باید باهم حرف می‌زدیم هم ایشون یه سری راهکار بگیرن و امید برای بارداری دوباره و ... هم من کمی قدرشناس باشم!!! من که داشتم غر میزدم با خودم! ناخودآگاه ناشکری هم میکردم که گرچه با تمام وجود عاشق دخترام هستم ولی این چه وضعیه که من به کاری نمیرسم🤦‍♀ با خودم گفتم اگه خدایی نکرده قرار بود این اتفاق برای خودم بیفتم،حاضر بودم کل خونه تا ابد بهم ریخته باشه! ولی بچه م سالم و زنده بمونه! با خودم گفتم این تلنگر رو بذار گوشهٔ ذهنت! نکنه ناشکری کنی! مثل تمام نعمت‌هایی که داریم و نمی‌بینیم! مگر از دست برن!!! از اونی که داریم از هرچی که هست شکرگزاری کنیم...یادمون می‌ره ولی تمرین کنیم شاید کمتر زندگی مون رو با بقیه مقایسه کردیم!🥲 ✍ ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ▣⃢🪴✔️@dr_arefe_dehghani