هدایت شده از مسار
✨تازه داماد در جبهه 🍃تازه ازدواج کرده بودم. بیست و هفت و هشت روزی می‌شد که نتوانسته بودم خانه بروم. وقتی فهمید خیلی به هم ریخت. می گفت: «چرا خانمت را ول کردی به امان خدا و آمدی منطقه؟» ☘مجبورم کرد، بروم و بیارمش. خانه خودش را خالی کرد و خانمش را فرستاد اصفهان. ما را فرستاد خانه خودش. 📚 یادگارن، جلد ۵؛ کتاب میثمی، چاپ دوم ۱۳۸۸، نویسنده: مریم برادران،خاطره شماره ۶۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte