🌹شهیده محبوبه دانش🌹 ساعت 7 صبح بود که برادرم مرا صدا زد و گفت، «دوستت دم در منزل با تو کار دارد.» وقتی خواب‌آلوده پشت در رفتم. محبوبه را دیدم. آن روز چه نوری در چهره‌اش بود و چه صفایی در حرکات و سکناتش. سراپای وجودم شرم شد. یک ساعت به شروع راه‌پیمایی مانده بود و من هنوز خواب بودم. در حالی که محبوبه این همه راه را طی کرده بود و خود را به آنجا رسانده بود. گفتم، «چقدر زود آمدی. تظاهرات یک ساعت دیگر شروع می‌شود.» گفت، «احتمال می‌دادم خیابان‌ها را ببندند و نگذارند مردم خودشان را به میدان ژاله برسانند و من از این توفیق بی‌بهره بمانم.» صبحانه آوردم، نخورد. فهمیدم روزه است. دوست داشت اگر شهید می‌شود، با دهان روزه به لقای خداوند بپیوندد. کم‌کم صدای همهمه مردم از جلوی در منزل شنیده شد. من رفتم لباس بپوشم که محبوبه طاقت نیاورد و زودتر رفت تا به جمع تظاهرکنندگان بپیوندد. طبق معمول، لایق نبودم همپای او باشم. وقتی آماده شدم که از خانه بیرون بروم، دیدم در باز شد و مردم که گاز اشک‌آور، چشم‌هایشان را می‌سوزاند، وارد خانه شدند و با آب حیاط منزل ما صورتشان را شستند. از خانه بیرون زدم و همراه با جمعیت مشغول شعار دادن شد. هر چه جلوتر می‌رفتیم. بر جمعیت افزوده می‌شد و حضور ما زنان، مردان را هم شجاع‌تر می‌ساخت. ☘ ادامه دارد... @banooyeab