توان نداشت كه پهلو نهد به پهلويش
زرعشه هاي مدامِ دو دست و بازويش
بگو تطاول جور كدام نامرد است
بنفشه هاي كبودنشسته بر رويش
همينكه : ياعلي آهسته زيرلب ميگفت
بلند ميشدو باآن نگاه كم سويش
به خانه زندگي اش ميرسيد باآن حال
به كودكانِ علي و به آب و جارويش
ميان عطر نوافل ، شكست بغض زني
كه زينب آمده بود اينطرف به پهلويش
غريب ميشوداين مرد باغم زهرا ...
شهيدميشود اين زن بخاطر شويش
اگر كه روز زده او به مهاجر و انصار
فداي خُلق رسولانه و علي جويش
چرا حسين خودش را غريبِ مادر خواند
چرا نشست و خودش شانه زد به گيسويش
چرا به زينب خود صبر را وصيت كرد
چرا حسن ولي اي واي تكيه زد به زانويش
وامر كرد به دفن شبانه مولا را
مباد تا كه بپيچد روايحِ مويش....
✍سيده فاطمه موسوى
@banooyetamadonsaz