🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و هفتم
💟هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين هزينه مي كرد.
✳ درباره ي هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزءبانيان هزينه هاي هيئت بود.
🔶زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا مي رفت.
🔲در مدت حضور در کربلا ازدوستانش جدا مي شد و خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
🔗خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه ي شهداي كربلا به يك شهيد علاقه ي ويژه داشت.
🔵بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله ي آن شهيد را تكرار مي كرد.
🌀هادي می گفت: من عاشق و غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهايي زد كه حرف دل من به مولا است.
🌐او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت نداردكه
خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد.
🍀من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
⭕در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!
🔘هادي مي گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالي داشت.
✴اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
🔷من همه جا را مثل دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم
روي پاي خودم بايستم.
🔲از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين را مي فهمم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سی_و_هفتم
۳۷