(کاباره پل کارون) سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار در کاباره پل کارون مي گذشت. پيکان جوانان زيبائي هم خريد. وقتي به ديدنش رفتم با خوشــحالی گفت: ما ديگه خيلي معروف شــديم، شــهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، مي خواد منو ببره کاباره ميامي پيش خودش، ميدوني چقدر باهاش طي کردم؟ با تعجــب گفتم: نه، چقدر ؟! بلند گفت: روزي ســيصد تومــن ! البته کارش زياده، اونجا خارجي زياد مياد و بايد خيلي مراقب باشم. شــب وقتي از کاباره خارج مي شديم تو حال خودش نبود. خيلي خورده بود. از چهار راه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده اومديم. در راه بلند بلند داد مي زد. به شاه فحش هاي ناجوري مي دا . چند تا مأمور کلانتري هم ما را ديدند. اما ترســيدند به او نزديک شوند. شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.