🌹یادت باشه 🍃بخش اول زندگی نامه 🍃فصل نهم ما لقا را به بقا بخشیدیم 🍃برگ هشتاد ونهم شام را که خوردیم گفتم :« عزیزم خسته ای برو دوش بگیر » ، در تمام دقایقی که حمید مشغول استحمام بود به جمله اش فکر می کردم ، جمله ای که من را زیر و رو کرده بود ، با خدا معامله کردم ، دیگر نمی خواستم دل کسی که قرار است برای دفاع از حرم برود را بلرزانم ، اراده کردم محکم تر باشم . حمید با حوله آبی که کلاهش را هم گذاشته بود زیر اوپن نشست .طبق قراری که با خودم گذاشته بودم برایش برگه آ ۴ آوردم ، گفتم :« آقا شما که معلوم نیست کی اعزام بشی ، شاید همین فردا رفتی ، الان سر حوصله چند خطی به عنوان وصیت نامه بنویس ». قرار شد در دو برگه جدا از هم دو وصیت نامه بنویسید ، یک وصیت نامه عمومی برای دوستان ، همکاران و مردمی که بعداً می خوانند یکی هم وصیت نامه خصوصی برای من ، پدر و مادرهایمان ، برادر ها ، خواهر ها و اقوام نزدیک. شروع کرد به نوشتن ، دست به قلم خوبی داشت ، چون تازه دوش گرفته بود آب از سر و صورتش روی برگه ها می چکید ، گفتم :« حمید تو رو خدا روان بنویس ، زیاد پیچیدش نکن ، خودمونی بنویس تا همه بتونن راحت بخونن » ، سرش را از روی برگه بلند کرد و خندید ، بعد هم به شوخی گفت :« اتفاقا می خوام آن قدر سخت بنویسم که روی تو کم بشه ! چون خیلی ادعای سواد می کنی ». وصیت نامه را بدون پاکنویس کردن خیلی روان و بدون غلط نوشت ، یک صفحه کامل شد ، دست نوشته اش را به من داد و گفت :« بخون ببین چجوریه ؟». شروع کردم زیر لب خواندن :« با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد ( ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله ، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم . ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد...». اشکم جاری شد ، هر چه جلوتر می رفتم گریه ام بیشتر می شد ، «...اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر ( عج) و نائب بر حقش امام خامنه ای ( مدظله العالی) فدا کنم ...». اشک هایم را که دید گفت :« نشد خانوم ! گریه نکن ، باید محکم و با اقتدار وصیت نامه رو بخونی ، حالا بلند شو بایست، می خوام با صدای بلند بخونی ، فکر کن بین جمعیت ایستادی داری وصیت نامه همسر شهید می خونی !». وادار کرد همان شب با صدای بلند ده بار وصیت نامه اش را خواندم ، وقتی تمام شد دفتر شعرش را خواست ، عاشورای همان سال یک شعر سروده بود ، سه بیت از همان اشعار پایین برگه نوشت و بعد تاریخ زد :« نوزده آبان ماه ۹۴»، زیر تاریخ هم جمله همیشگی « و کفی باالحلم ناصرا» را نوشت و خدا کفایت می کند برای صابران ؛ همیشه وقتی اوضاع زندگی سخت می شد یا از چیزی ناراحت بود همین جمله را می گفت و آرام می گرفت . موقع نوشتن وصیت نامه خصوصی گفتم:«حمیدشاید من مادر شده باشم چند جمله ای واسه بچمون بنویس»،اگراسمی هم مد نظر داری یادداشت کن»،همیشه حرف بچه می شد می گفت:«چون خودم دوقلو هستم بچه های من دوقلو میشن،فرزانه سیب بخور،دوقلوهامون خوشگل بشن»، داخل وصیت نامه برای فرزند پسر دوتا اسم به نیت رسول الله(ص)نوشت،«محمد حسام» و «محمد احسان»،خیلی دوست داشت اگه پسردارشدیم مداحی یاد بگیرد و حافظ قرآن باشد،برای دختر هم اسم اسماء انتخاب کرده بود،می گفت:«دوست دارم روز قیامت دخترم را به نام کنیز فاطمه زهرا (س)صدابزنند.🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz