فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
📺 #ببینید | چرا نمی‌شود هم خدا و هم دنیا را دوست داشت؟ #درس_اخلاق حضرت آیت الله مصباح یزدی
چرا نمی‌شود هم خدا و هم دنیا را دوست داشت؟ کسی که می‎خواهد به این مقامات برسد و اهل عیش گوارا و حیات باقیه شود، -در روایت می‎فرماید- چنین شخصی آن قدر تلاش می‎کند که دنیا در نظرش کوچک شود و در مقابلش آخرت در نظرش عظمت پیدا کند. [سوالی که پیش می آید آن است که] این چه اصراری است که روی این مسئله می‎شود؟ مگر خدا بخیل است؟ چه اشکالی دارد آدمی هم دنیا را دوست بدارد هم خدا را؟ چه اشکالی دارد هم خدا را بخواهد هم خرما را؟ این گونه اعتراض، به خاطر این است که نه به خوبی می‎دانیم آن محبت چه محبتی است و نه به آثار سوء محبت به دنیا توجه داریم. اولاً آن محبت به خدا محبتی است که اگر قرار باشد در دل کسی قرار بگیرد، بر اساس تعبیر روایت «حتی یکون قلبه لی» یعنی باید تمام دلش برای من شود. این محبت غیر از این محبت‎هایی است که ادعایش را می‎کنیم یا مرتبه‎ای از آن را داریم یا در دیگران سراغ داریم. چنین شخصی، چون خدا را دوست دارد، مشتاق ملاقات اوست، بی اختیار گریه می‎کند. چنین محبتی هر چیز ناسازگاری را کنار می‎زند و اگر چیز دیگری در کنار این محبت پیدا شود، این محبت دیگر شکل نمی‎گیرد؛ چرا که این محبت به نحوی است که جایی برای محبت دیگری نمی‎گذارد و کل قلب را فرا می‎گیرد؛ چرا که با کسی ارتباط برقرار کرده که همه هستی برابر او ناچیز است. خداوند متعالی [با این جلال و عظمت] اگر کسی را کمک می‎کند به خاطر اعمالی است که انجام داده و اگر رها می‎کند به خاطر ناسپاسی است که انجام داده است؛ همانطور که در مورد بلعم باعورا در خود قرآن اشاره شده است: «وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَینَاهُ آیاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِینَ؛ و بخوان بر این مردم (بر قوم یهود) حکایت آن کس (بَلْعَم باعور) را که ما آیات خود را به او عطا کردیم، و او از آن آیات بیرون رفت و شیطان او را تعقیب کرد تا از گمراهان عالم گردید.»(اعراف، ۱۷۵) داستان شخصی است که خدا به او عنایت کرده بود و مقامات معنوی به او داده بود، ولی وقتی دنبال هوای نفس می‎رود، سقوط می‎کند. کارش به جایی می‎رسد که همان خدایی که به او عنایت کرده بود درباره او می‎گوید«فمثله کمثل الکلب؛ مثل او همچون مثل سگی است.»(اعراف، ۱۷۶)