فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
ویژه میلاد حضرت زینب سلام الله علیها و بشنوید | معروف ماندگار 📗بیان خاطرات متفاوت و خواندنی از رشادت‌ها و دلسوزی‌های بانوان پرستار در دوران جنگ در جبهه‌های غرب و جنوب در گفتگوی رسانه ریحانه با خانم شمسی سبحانی از پرستاران دفاع مقدس یک بار یک پسر نحیف بسیجی از سپاه اصفهان را به بیمارستان آورده بودند. نامش علی باقری بود و شدت ترکش‌ها حسابی درب و داغانش کرده بود. وقتی از اتاق عمل بیرون آمد، در سالنهای بزرگی که با مهتابی‌های زیادی، روشن شده بود و به عنوان بخش عمومی بیمارستان استفاده می‌شد، بستری شد. سالن آنقدر روشن بود که مثلاً چهار صبح حس میکردی وسط روز است. علی را که آوردند، بالای سرش بودم و پنج دقیقه به پنج دقیقه علائم حیاتی‌ش مثل فشار خون، نبض، تنفسش را کنترل میکردم. سه، چهار تا سرم خون و دارو به او وصل بود و رزمنده‌ها می‌آمدند آنجا تن به تن خون می‌دادند. او یکی از کلیه‌هایش را به طور کامل از دست داده بود و کلیه‌ی دیگرش هم آسیب دیده بود. به همین خاطر، اوره‌اش دفع نمی‌شد و او را بی‌قرار می‌کرد. برای اینکه صدایش در نیاید، از درد زبانش را می‌جوید آنقدر که با گوشه‌ی ملحفه کف و خون را از دهانش پاک می‌کردیم. نیمه شب بود که یک دفعه دیدم با آن حال انگار می‌خواهد بلند شود. گفتم برادر علی چرا می‌خواهی بلند شوی؟ گفت: دیر است نماز من قضا شد. گفتم: نه، هنوز اینجا اذان نشده. گفت: نه، اینجا خیلی روشن است، روز شده. دغدغه‌اش برای نماز در آن حال بسیار من را به فکر فرو برد. منتظر بودم که این مریض الان بگوید آی مادر، آه و ناله کند، دکتر و مسکن بخواهد اما در آن حال به نماز فکر می‌کرد. اینکه حضرت امام فرمودند جنگ نعمت است، جبهه دانشگاه است واقعاً من آن را در آن لحظه لمس کردم. اصلاً‌ نمی‌توانم آن حس را وصف کنم. که آن نوجوان هجده ساله درس بزرگی به من بیست و هشت-نه ساله داد. به خاطر مجروح‌ها که می‌خواستند نماز بخوانند اما نمی‌توانستند وضو بگیرند، ما در بیمارستان خاک تیمم داشتیم. برای علی خاک تیمم آوردم تا نمازش را بخواند. برای قنوت به سختی دستش را کمی بالا آورد و گفت: ربنا افرغ علینا صبرا... این بچه چقدر زیبا امر به معروف کرد. نمازش را که خواند، سرم‌هایش را تغییر دادیم تا کمی استراحت کند. فردا ظهر وقتی بالاسرش رفتم تا اوضاعش را چک کنم...