یکی حیران مدام مقابل را می نگرد و بعد آستینش را به صورتش می کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می کند. یکی قرآن به دست ، بلند بلند می خواند؛ صداها همه گم اند، از بس همهمه است
چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می بینی که خود را می کشند تا نکند نرسند فردا... و بعضی شان یک ماهی زودتر راه می افتند!
eitaa.com/banoyealam