روزی امام رضا(ع) در حال گذر از قصابی بودند دیدند که مردی در حال بریدن گلوی گوسفندی است امام(ع) فرمودند: دست نگه دار. او ایستاد. امام(ع) فرمودند: گوسفند را به من بفروش، مرد گفت: هدیه به شما می دهم. آقا فرمودند: نه از تو آن را می خرم. مرد گفت: من از این گوسفند فربه تر دارم اما امام(ع) فرمودند: نه من همین را می خواهم. معامله صورت گرفت، مرد از امام(ع) پرسیدند: برای چه چیزی این گوسفند را می خواهید؟ ایشان فرمودند: من از اینجا که عبور می کردم، تو کارد را بر گلوی آن گذاشته بودی چشمش به چشم من افتاد و صدا زد: “اَعُوذُ بِجَلالِکَ یا اَبالحَسَن”، (پناه به جلالت تو آورده ام ای ابالحسن) چگونه می توانستم شفاعتش را نکنم؟! https://eitaa.com/joinchat/2218983557C508e143f39