"در حوالی پایین شهر"
#پارت_ششم
بغضش شکست و شروع کرد گریه کردن.
--واااا چته چرا جنی شدی؟
سرو گذاشته بود رو پاهاش و گریه میکرد.
سرشو آوردم بالا
--چته تو میترا چرا همچین میکنی؟
--امروز که با بچها از حموم برگشتیم...
گریه امونش نداد
بغلش کردم و کمرشو نوازش کردم.
--گریه نکون اینجوری دلم ریش شد!!
--رها من نمیخوام ازدواج کنم!
من نمیخوام زن یه مردی که سن بابامو داره بشم.
با حرفی که زد اخمامو کشیدم تو هم و شونه هاشو گرفتم.
--عین آدم بنال ببینم چی زر میزنی.
با جدیت گفتم
--هیس! گریه نکن فقط حرف بزن.
--رها..
--جون رها؟
--امروز تو حیاط داشتم لباسای بچه هارو آویز میکردم رو بندلباس.
سیاوشم هنوز با پسرا نیومده بود.
تیمور صدام زد.
رفتم پیشش اما برعکس بقیه ی روز ها خیلی باهام خوب حرف زد و تحویلم گرفت.
قطره ی اشک گوشه ی چشمشو گرفت
برگشته به من میگه زنم شو
دوباره شروع کرد گریه کردن.
با عصبانیت به بیرون اشاره کردم
--چیــــی!؟ اون تیمور نامرد از تو خواستگاری کرده؟
تأییدوار سرشو تکون داد.
--غـــــلــــط کردهــــه!
ایستادم تا از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت
ملتمس گفت
--رها توروخدا نرو! الان میری چرت و پرت میگی ولش کن!
برگشتم طرفش و کنجکاو گفتم
--بینم نکنه قبول کردی؟
--نه به اون بالاسری قسم!
--به سیاوش گفتی؟
--نه! اگه بگم خون به پا میکنه!
کلافه نفسمو دادم بیرون
--باشه بزار برم بیرون کاری به تیمور ندارم.
با گریه گفت
--رها من که بد بخت هستم تو بدترش نکن!
نشستم روبه روش و به چشمای طوسی رنگش زل زدم.
اشکاشو با دستام پاک کردم
--میترا تو مثه آبجیمی!
اشک گوشه ی چشممو گرفتم
--نمیتونم بزارم اون مردک هرکاری میخواد بکنه!
تنها کسی که میتونست کمکم کنه حسام بود که باهاش قهر بودم.
رفتم تو حیاط دیدم حسام نشسته لب حوض.
با فاصله ی خیلی خیلی زیاد از حسام دست به سینه نشستم لب حوض.
--سام علیک خانم قهرو!
جوابی ندادم.
--جوابش واجبه ها!
--سلام.
برگشت طرف من
--بابا من که گفتم غلط کردم.
--باشه بخشیدم.
خندید
--مرامتو عشقه!
--حسام گاومون زاییده دوقلو!
--چرا؟
--دیوونه نشی بزنی به سیم آخرا!
--رها بگو ببینم چیشده!
--تیمور از میترا خواستگاری کرده.
اخماشو کشید توهم
--چیـــــی؟؟
--هیـــس آروم!
--رها چی داری میگی؟ اون جای باباشه خیر سرش!
یدفعه از جاش بلند شد و چاقوشو درآورد.
آستینشو گرفتم
--گاماس گاماس وایسا باهم بریم!کجا مشتی؟
--میخوام برم خون تیمور رو حلالش کنم.
ایستادم روبه روش.
--چیچی بلغور میکنی واسه خودت؟
--رها برو کنار بزار برم.
سیاوش از اتاق اومد بیرون
--چی میگید شمادوتا؟
چشمش رو چاقو تو دست حسام خیره موند.
--اینو چرا درآوردی؟
حسام کلافه نشست لب حوض و سرشو گرفت بین دستاش.
سیاوش عصبانی شد و با دستش زد تو
سینه ی حسام
--تو غلط میکنی رو رها دست بلند کنی؟
یقشو گرفت
--چرا چاقو کشیدی واسش؟
حسام عصبانی بلند شد و سیاوشو هول داد عقب
--به توچه؟ تورو سنن؟ هـــان؟
سیاوش داد زد
--همش به منـــه! تو غلط میکنـــ...
تیمور از اتاف اومد بیرون
--چتونه این خراب شده رو گذاشتین رو سرتون؟
سیاوش گفت
--چیزی نی آق تیمور شوما ناراحت نشو!
دلم واسه سیاوش سوخت.
همیشه به تیمور احترام میذاشت اما الان......
شام نون و پنیر بود میترا نیومده بود سر سفره.
تیمور کنجکاو گفت
--میترا کجاست؟
با اخم گفتم
--خوابه گرسنش نبود.
زیر لب گفت
--اینجوری نمیشه که.
یه لقمه گرفت و رفت طرف اتاق.
همه با تعجب به هم دیگه نگاه میکردن.
سیاوش تحمل نکرد و رفت دنبالش.
چند ثانیه بعد صدای فریاد سیاوش و تیمور و صدای جیغ میترا بلند شد.
حسام لقمه ی دستشو انداخت
--ای بر شیطون لعنت.
من و سیمین هم رفتین تو اتاق.
میترا یه گوشه ایستاده بود و اشکاش بیصدا میریخت.
سیاوش تیمور رو چسبونده بود به دیوار و بیخ گلوشو گرفته بود.
حسام رفت جلو
--ولش کن سیاوش! چت شد یهو؟
"حلما"
@berke_roman_15
🌺👆🌺👆🌺👆🌺