"در حوالی پایین شهر" بغضش شکست و شروع کرد گریه کردن. --واااا چته چرا جنی شدی؟ سرو گذاشته بود رو پاهاش و گریه میکرد. سرشو آوردم بالا --چته تو میترا چرا همچین میکنی؟ --امروز که با بچها از حموم برگشتیم... گریه امونش نداد بغلش کردم و کمرشو نوازش کردم. --گریه نکون اینجوری دلم ریش شد!! --رها من نمیخوام ازدواج کنم! من نمیخوام زن یه مردی که سن بابامو داره بشم. با حرفی که زد اخمامو کشیدم تو هم و شونه هاشو گرفتم. --عین آدم بنال ببینم چی زر میزنی. با جدیت گفتم --هیس! گریه نکن فقط حرف بزن. --رها.. --جون رها؟ --امروز تو حیاط داشتم لباسای بچه هارو آویز میکردم رو بندلباس. سیاوشم هنوز با پسرا نیومده بود. تیمور صدام زد. رفتم پیشش اما برعکس بقیه ی روز ها خیلی باهام خوب حرف زد و تحویلم گرفت. قطره ی اشک گوشه ی چشمشو گرفت برگشته به من میگه زنم شو دوباره شروع کرد گریه کردن. با عصبانیت به بیرون اشاره کردم --چیــــی!؟ اون تیمور نامرد از تو خواستگاری کرده؟ تأییدوار سرشو تکون داد. --غـــــلــــط کردهــــه! ایستادم تا از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت ملتمس گفت --رها توروخدا نرو! الان میری چرت و پرت میگی ولش کن! برگشتم طرفش و کنجکاو گفتم --بینم نکنه قبول کردی؟ --نه به اون بالاسری قسم! --به سیاوش گفتی؟ --نه! اگه بگم خون به پا میکنه! کلافه نفسمو دادم بیرون --باشه بزار برم بیرون کاری به تیمور ندارم. با گریه گفت --رها من که بد بخت هستم تو بدترش نکن! نشستم روبه روش و به چشمای طوسی رنگش زل زدم. اشکاشو با دستام پاک کردم --میترا تو مثه آبجیمی! اشک گوشه ی چشممو گرفتم --نمیتونم بزارم اون مردک هرکاری میخواد بکنه! تنها کسی که میتونست کمکم کنه حسام بود که باهاش قهر بودم. رفتم تو حیاط دیدم حسام نشسته لب حوض. با فاصله ی خیلی خیلی زیاد از حسام دست به سینه نشستم لب حوض. --سام علیک خانم قهرو! جوابی ندادم. --جوابش واجبه ها! --سلام. برگشت طرف من --بابا من که گفتم غلط کردم. --باشه بخشیدم. خندید --مرامتو عشقه! --حسام گاومون زاییده دوقلو! --چرا؟ --دیوونه نشی بزنی به سیم آخرا! --رها بگو ببینم چیشده! --تیمور از میترا خواستگاری کرده. اخماشو کشید توهم --چیـــــی؟؟ --هیـــس آروم! --رها چی داری میگی؟ اون جای باباشه خیر سرش! یدفعه از جاش بلند شد و چاقوشو درآورد. آستینشو گرفتم --گاماس گاماس وایسا باهم بریم!کجا مشتی؟ --میخوام برم خون تیمور رو حلالش کنم. ایستادم روبه روش. --چیچی بلغور میکنی واسه خودت؟ --رها برو کنار بزار برم. سیاوش از اتاق اومد بیرون --چی میگید شمادوتا؟ چشمش رو چاقو تو دست حسام خیره موند. --اینو چرا درآوردی؟ حسام کلافه نشست لب حوض و سرشو گرفت بین دستاش. سیاوش عصبانی شد و با دستش زد تو سینه ی حسام --تو غلط میکنی رو رها دست بلند کنی؟ یقشو گرفت --چرا چاقو کشیدی واسش؟ حسام عصبانی بلند شد و سیاوشو هول داد عقب --به توچه؟ تورو سنن؟ هـــان؟ سیاوش داد زد --همش به منـــه! تو غلط میکنـــ... تیمور از اتاف اومد بیرون --چتونه این خراب شده رو گذاشتین رو سرتون؟ سیاوش گفت --چیزی نی آق تیمور شوما ناراحت نشو! دلم واسه سیاوش سوخت. همیشه به تیمور احترام میذاشت اما الان...... شام نون و پنیر بود میترا نیومده بود سر سفره. تیمور کنجکاو گفت --میترا کجاست؟ با اخم گفتم --خوابه گرسنش نبود. زیر لب گفت --اینجوری نمیشه که. یه لقمه گرفت و رفت طرف اتاق. همه با تعجب به هم دیگه نگاه میکردن. سیاوش تحمل نکرد و رفت دنبالش. چند ثانیه بعد صدای فریاد سیاوش و تیمور و صدای جیغ میترا بلند شد. حسام لقمه ی دستشو انداخت --ای بر شیطون لعنت. من و سیمین هم رفتین تو اتاق. میترا یه گوشه ایستاده بود و اشکاش بیصدا میریخت. سیاوش تیمور رو چسبونده بود به دیوار و بیخ گلوشو گرفته بود. حسام رفت جلو --ولش کن سیاوش! چت شد یهو؟ "حلما" @berke_roman_15 🌺👆🌺👆🌺👆🌺