کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و چهارم
یکی از برنامههای همیشگی و هر هفته ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا بود. همراه احمد اقا میرفتیم و چقدر استفاده میکردیم.
خاطرم هست که یکی از هفتهها تعداد بچهها کم بود. برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت میگفت.
در لابه لای صحبتهای احمد اقا به مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستبم. فاتحهای خواندیم. اما گویی احمد آقا مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!
در مسیر برگشت آهسته سوال کردم احمد اقا آن شهید را میشناختی؟
پاسخ داد: نه!!
پرسیدم: پس برای چه به سر مزار او امدیم؟ اما جوابی نداد فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد!
اصرار کردم وقتی پافشاری من را دید آهسته ب من گفت:
اینجا بوی امام زمان عج میداد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند.
البته چند باری به من گفت:اگر این حرف را میزنم برای این است که یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.
احمد آقا در دفترچه یادداشت و سررسید اخرین سال خود نیز از این ماجرا ها نقل کرده است.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم