زندگی به سبک شهدا (خاطرات ) شهید عباس معصومی گرجی در محله که راه می‌رفت برای مردم از دور کمرش را خم می‌کرد. بلند سلام می‌کرد. احوال‌پرسی می‌کرد. چنان گرم و خودمانی که همه با او صمیمی می‌شدند. ورد زبانش «جان، جان» بود. حتی به مطب دکتر هم که می‌رفتیم با آن که نسبت و آشنایی با دکتر نداشت، مردانه جلو می‌رفت و با دکتر دست می‌داد. احوال‌پرسی می‌کرد و صمیمی می‌شد. برایش سخت بود که با کسی روبه‌رو بشود و بی‌تفاوت عبور کند. همه برایش دوست و آشنا بودند. شرط شهید شدن ، شهید بودن است اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم