رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 فرمانده با یه لبخند اومد نزدیکمون😁 _سلام حالتون خوبه بچها؟😄 +سلام ممنون حاج آقا☺️ _خب سریع توضیح میدم که وقت کمه⏰ همونجورکه گفتم خانم حسینی و محسن مسئولان اصلی هستن😉 هر کدوم از شما مشکلی بود به این دو نفر بگین از زائرا هم اگه کسی مشکل یا سوالی داشت بیاد پیش این دو نفر🎊 بقیه هم مسئولیتشون مدیریت اتوبوسه و توی اردوگاه وموقع ناهاروشام ونماز وتوقفگاه ها هم باید به زائرا کمک کننو کارهای دیگه که آشنا هستین نیاز به توضیح نیست حواستون باشه که زائرا هرچی بخوان براشون فراهم کنید🤨🌸 خب دوتا لیست به خانم حسینی ومحسن میدم☘❄️ که برای مدیریتشونه که بفهمن چی به چیه مراقب باشید، یاعلی 🍃💐 لیست رو از فرمانده گرفتم که گفت _خانم حسینی و محسن بیاین کارتون دارم منم پشت سرفرمانده به راه افتادم🚶‍♀ فرمانده خیلی جدی شروع کرد🤨 _شما مسئولیتتون سخته توقع میره به بهترین نحو عمل کنید🍃 شما دو نفر عضو بهترین شاگردای من هستید😍 برای همین شما رو انتخاب کردم 😉 کم کاری نکنید به هیچ وجه‼️ کسی رو پیش من نفرستید کاری بود خودتون بیاین 💐 باید مسئولیت پذیر باشید و قراره در آینده جای منو بگیرین مراقب خودتون و بقیه باشید🌸 برید دیرشد 🍃 ما هم تشکر کردیم و راه افتادیم یهو آقا محسن گفت👇🏻🌸 _لطفا مشکلی بود به بنده بگین کاری بود بگید منو محمد حسین انجام میدیم لطفا تعارف نکنید واگه کاری بود حتما بگین✨🌙 +چشم، شما لطف دارین آقا سید خودشون هستن به شما زحمت نمیدم ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️