رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃
#پارت_14
رفتم سوار اتوبوسی شدم که باید مدیریتش میکردم 😍
وقتی مطمئن شدم که همه هستند بلند شدم و روبه روی همه ایستادم گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم😍
سلام خواهران عزیز🌸
امیدوارم حالتون خوب باشه🍃
بنده سیده زینب حسینی هستم ☺️
مشگلی، سوالی خلاصه هر کاری داشتین به من بگین🎊
خیلی خوشحالم که امسال شهدا مارو باهم طلبیدن💐
امیدوارم حاجتتون رو همینجا شهدا بدن
امری داشتید به بنده بگین
سوالی نیست؟ 🤨
همه با خوشروئی جوابمو میدادن 😍❤️
به سوالاتی که میپرسیدن تک به تک جواب میدادم
نشستم سر جایم و مشغول بررسی لیست ها شدم 🤓🤓
خداروشکر همه چی عالی بود وهیچ مشکلی نبود
رسیدیم به اولین اردوگاه 😉
دو اردوگاه بود یکی برای خواهران یکی برای برادران که فاصله ی زیادی باهم نداشتن😐ولی خب زیادم نزدیک نبود در حد 20،30 متر
من باید پایان هر روز لیست و گزارش کارم رو به آقا محسن میدادم، خاک تو سرم اینجا نباید بگم آقا محسن باید بگم آقای موحد 🤦♀🤦♀😂
رفتم جلوی درب اردوگاه آقایون😬
چقدر شلوغ بود 😵
مشکل این بود که هیچ کدوم از آشناها گوشی شون رو جواب نمیدادن🤦♀اگه جواب میدادن مجبور نبودم بیام اینجا
چش چش میکردم که یکی از آشنا هامو پیدا کنم که آقا علیرضا رو دیدم
نزدیکتر شدم و گفتم:آقای شمس🤭
که چرخید سمتم و وقتی فهمید منم اومد نزدیک وگفت:
_سلام خواهر، کاری دارین؟ 🤔
+سلام آقا علیرضا اول اینکه دایی زنگ زد گفت که گوشیتون خاموشه نگران شد گفتن که بهشون زنگ بزنید
_اخ اخ گوشیم شارژ نداره🤦♀ بعد که شارژر گیر آوردم بهشون زنگ میزنم از یکی از زائرا میگیرم مشگلی نیست
وکار دوم؟! 🤨
+اینکه لطفا آقای موحد رو بگین بیاد کارشون دارم 🤦♀
_باشه چشم! امر دیگه ای نیست؟✨
+نه ممنون، من میرم پیش حاج آقا به آقای موحد بگین بیاین اونجا... 🚶♀🚶♂
_چشم، فقط از این به بعد نیاین وسط اینهمه آقا، تماس بگیرید 🥀🤦♀
+شماکه گوشیتون خاموش بود، محمدحسینم سرش شلوغ بودجواب نمیداد شماره ی آقای موحد روهم ندارم 😐😕🙁
_باشه باشه فهمیدم چرا اینهمه دلیل میارین تقصیر مابوده
گوشیتون رو بدین شماره ی آقای موحد رو براتون سیو کنم
فقط دختر عمه لطفا از این به بعد به هیچ وجه نیاید اینجا خوب نیست محمدحسین کفری میشه من باید غر غراشو تحمل کنم
+باشه چشم پسردایی😅ببخشید که داداشم عصبانیتشو رو شما خالی میکنه خب در هر صورت شما از بچگی باهم بودین و باشما راحتتره
بفرمایید اینم گوشی📱
_بله کاملا درست میگین
بعد که شماره ی آقا محسن رو سیو کرد خداحافظی کردم و رفتم پیش حاجی
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️