رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_29
_سلاااام زن عمو جونم😍
_سلام به روی ماهت دخترم❤️
+چطورین همه خوبن؟ فاطمه خوبه؟ عموجون خوبه؟ ☺️
_آره خوبن خداروشکر سلام دارن خدمتت شما چطورین؟ 🍃
+ماهم خوبیم خداروشکر💐
زن عموجون دلم براتون تنگ شده😢خیلی وقته شما و عمو احمد رو ندیدم😔
_فردا صبح پاشو بیا خونمون احمد خونس منم هستم البته اگه افتخار بدی😁
+نه مزاحم نمیشم 😌
_از کی تاحالا اینقدر تعارفی شدی؟ تو از بچگی همینجا بودی نمیگی دلمون برات تنگ میشه؟ پاشو بیا ناهارم باید بمونی 😊
+همیشه به من لطف داشتین زن عمو 😉باشه چشم میام 🙂
(به کل یادم رفت برای چی زنگ زده بودم😅)
+زن عمو میخوام بهتون یک مطلب مهم رو بگم😍🙄
_جانم دخترم بگو 💛
+زن عمو منو که میشناسی دوست ندارم حاشیه برم برای همین یک راست میرم سراغ اصل مطلب
_راحت باش دخترم بگو عزیزم❣
+زن عمو جون ازتون میخوام با فاطمه حرف بزنید ببینید میخواد ازدواج کنه؟ 🙄
_چیی😲ازدواج؟ 😯
+زن عمو محمدحسین مارو به غلامی قبول میکنید؟ 😋🤩😁😄
_دخترم عممم وای شوکه شدم عزیزم اینجور حرفارو لاعقل یکم حاشیه برو 😂
باشه با احمد و فاطمه حرف میزنم بهت خبر میدم
+زن عمو همین الان لطفا حرف بزنید من صبح بیام ازتون جواب میخوام هاا گفته باشم😂
_چشم عزیزم، امر دیگه ای نداری؟ 🤦♀
+نه قربونتون برم 😍خدانگهدار❤️
_خداحافظت باشه عزیز دلم 🌺
وای قلبم اومد تو دهنم😂
آخيش گفتم هوووف 😉😄
_داداااااشی😂
+جونم جونم بگو چی گفت😰
_اخ اخ زن ذلیل🤣😂
+عه آبجی جان اذیت نکن دیگه 😐
_گفت حرف میزنه و من فردا صبح میرم خونشون واسه ناهارم میمونم چون دلشون برام تنگ شده☺️😉😛زورت بیاد😛😛😛😛
+بچه ی بی ادب واسه بزرگتر زبون در میاری؟ 😠😂😂
_بله😛😛😛😛
.ای بابا باز شروع کرد به قلقلک🤦♀😂
نقطه ضعف پیدا کرده🤦♀🤦♀😂
بعد از کلی خنده گرفتم خوابیدم چون صبح باید میرفتم خونه عمو جون😍🌸
خداکنه آقا امیرعلی اونجا نباشه😒😒چون میخوام راحت باشم ولی احتمال زیاد نباشه😁
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️