🍃🌸🍃🌸🍃 . . . انگار آب یخ ریختن رو سرم دستام میلرزید خودشه برای چی به من پیام داده مونده بودم چیکار کنم وای همه چیز اومد جلو چشمم این دوست داشتن نبود دیگه یه حس بد یاداونموقه ای افتادم که فهمیدم بخاطر پول بابام‌میخواست به من نزدیک شه تنم شروع کرد به لرزیدن این آدم ارزش جواب دادن نداره دودل بودم که چیکار کنم بلاکش کردم شمارشم گذاشتم تو بلاک لیست ولی همین پیام کافی بود برای بهم ریختن من اونهمه وقت طول کشید احساساتمو ترمیم کنم حالا با یه پیام بعد این همه وقت شدم همون حلمای ضعیف . . . سعی کردم بهش فکر نکنم یاد شب افتادم که قراره بریم هیت یه دل سیر گریه میکنم اونجا فقط آرامش میخوام همین.. . . . مامان_حلما جان حلما_جونم مامان مامان_آماده شو بریم دیگه نزدیک هفته ساعت حلما_باشه الان اماده میشم😔 بی حوصله پاشدم لباس مشکیامو تنم کردم حوصله آرایش هم نداشتم دلم خواست چادر سر کنم اول برش داشتم باز بیخیال شدم انداختمش رو تخت خودمو تو اینه نگاه کردم یه خلعی حس میکنم که نمیدونم چطور پرمیشه حجابم مشکلی نداشت چون حوصله نداشتم واقعا به خودم برسم به چادرم که رو تخت افتاده بود نگاه کردم دلم میخواد منم بفهممش دلم میخواد امام حسین منم دوست داشته باشه😔😔 تصمیمو گرفتم چادرمم سر کردمو رفتم بیرون مامان با تعجب نگاهم کرد خواست چیزی بگه که پیش دستی کردم _گفتم زشته تو مراسم امام حسین بهش احترام نزارم چادرو بخاطر همین سر کردم☺️ مامان_آفرین دخترم ماشالا ببین چقدر خانوم تر شدی باچادر _بریم مامان😘 سعی کردم درست سرش کنم یاد مشهد افتادم که تمام موهام زده بود بیرون و همش غر میزدم اما الان سعی کردم درست سر کنم سختمه یکم اجباری هم در کار نبوده ولی نمیدونم چرا باهاش یکم آرامش گرفتم😊 تا خونه زینب اینا راهی نبود تصمیم گرفتیم پیاده بریم پنج دقیقه بعد رسیدم جلو درشون . . زینب و مامانش اومدن به استقبالمون زینب منو با چادر دید کلی ذوق کرد اول فکر کرد بخاطر خوندن کتاباست بهش گفتم هنوز فرصت نکردم بخونم و بخاطر مراسم سر کردم بازم کلی ازم تعریف کردو گفت خیلی کاره خوبی کردی ازش خواستم اگه کاری هست الان انجام بدم و موقه شروع مراسم منم بشینم پیش بقیه فکر کنم متوجه شد حاله خیلی خوبه ندارم با شروع مراسم یه گوشه ای نشستم و بی صدا شروع کردم به اشک ریختن روضه خونده میشد گریه من شدت میگرفت برای اولین بار تهه دلم خواست منم یکی مثل زینب باشم دلم خواست به خدا نزدیک بشم اما چجوری خیلی دورم این که اراده ی این همه تغییر رو تو خودم نمیبینم . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: