🌸 / من که عَر عَر می‌کنم برات ... آورده‌اند در زمان‌های دور روزی بهلول سکه‌ی طلایی در دست داشت و همان طور که با آن بازی می‌نمود با هدف خرید از از خانه خارج شد. در بین راه شیادی او را دید و چون شنیده بود بهلول دیوانه است راه را بر او بست و گفت: «ای بهلول! اگر این سکه را به من دهی در عوض ده سکه به تو دهم». . بهلول چون سکه‌های او دید دانست که آن‌ها از مِسَند و ارزشی ندارند. . به آن مرد گفت: «به یک شرط قبول می‌کنم.» - «چه شرطی؟» + «به این شرط که تو سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عَر عَر کنی !!!». . شیاد دور و برش را نگاهی کردو چون کسی را ندید به طمع به دست آوردن سکه‌ی طلا قبول کرد و مانند خر شروع به عَر عَر کردن نمود. . بهلول به او گفت: «تو که با این خریَتت فهمیدی سکه‌ای که در دست من است از طلاست، من نمی‌فهمم که سکه‌های تو از مس‌ست؟» . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود و بهلول با لبخندی بر لب به راه خود به سمت « » ادامه داد. . ╔═══•°•°•❤️•°•°•═══╗ 🌸 @barkat313 🌸 ╚═══•°•°•❤️•°•°•═══╝