از زمانی که به سن تکلیف رسیدم دوست داشتم چشمگیر باشم برای همین خیلی دنبال جلوه گری بودم. مانتوهای کوتاه و رنگارنگ همراه و ست با شال و روسری های رنگ شاد و تحریک آمیز با کمی عطر و ادکلن و آرایش ملایم باعث جلب نظر و توجه دیگران می شدم ساعت ها پای ماهواره می نشستم ساعت ها سرکشی به تصاویر اینترنت برای رفع خستگی داشتم،گاهی هم‌چت کردنی از باب تفریح و رفع کسالت،گوش دادن به موسیقی حرام و ... اصلا حال نماز و دعا را نداشتم گویا اشتهای معنوی ام کور شده بود نسبت به افراد مذهبی و متدین حس خوبی نداشتم و فکر و ذهنم فقط مشغول غیرخدا بود.روزگار را به همین منوال می گذراندم تا اینکه مادرم دچار بیماری سختی شد این بیماری تلنگری بود تا من کم کم به خودم بیاییم و وجود خدا را در زندگیم بیشتر حس کنم برای بهبود وضعیت جسمی مادرم به درگاه خدا بروم و حس و حال خلوت با خدا را پیدا کنم شبی که مادرم در اتاق عمل بود من هم در نجواهای شبانه با خدا و امام زمانم عهد بستم و نذر حجاب کردم به خدای خودم قول دادم اگر مادرم را دوباره به من برگرداند دختری خوب، چادری و محجبه شوم دیگر گناه نکنم و قلبم فقط حرم خدا باشد غیر خدا را در آن راه ندهم.بحمدلله مادرم هم اکنون در کنارم و سایه اش بالای سرم است و من هم به وعده ام وفا کرده و حال روحی و معنوی ام بسیار خوب است از چادری بودنم لذت می برم الگویم خانم فاطمه زهرا(س) است و اگر سرم برود چادرم نمی رود. شماره(۶۲) 🌸مریم نعمتی🌸