#رمان های جذاب و واقعی📚
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_یازدهم🎬: مروان بن حکم و ولید همچنان مشغول منازعه بودند و مروان دندانی
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: همراهان امام، صدای بلند امام با مروان را شنیدند. عباس بن علی، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد و پیشاپیش جمع می خواست وارد خانه شود که امام بیرون آمدند و جمعیت دوباره ایشان را چون نگین انگشتر در بر گرفتند و به سمت خانه هایشان به راه افتادند. در این موقع مروان بن حکم که از خشم صورتش قرمز شده بود رو به ولیدبن عتبه کرد و گفت: با من مخالفت کردی تا حسین از دستت رفت ، آگاه باش به خدا قسم هیچ وقت چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، حسین بر تو و امیرالمومنین یزد خروج خواهد کرد و تو آنموقع پشیمان خواهی شد چرا که حسین را نکشتی.. ولید آه بلندی کشید و گفت: وای برتو! کشتن حسین را به من پیشنهاد می کنی، درحالیکه با کشتن او دین و دنیایم را از دست می دهم، به خدا سوگند گمان نمی کنم کسی، خدای را با کشتن حسین دیدار کند، جز اینکه کفه میزان او در روز قیامت سبک است و خداوند به او نمی نگرد و او را پاکیزه نمی سازد و برای او عذابی دردناک است. مروان که خوب به واقعیت حرف های ولید آگاه بود، اما دل در گرو دنیا داشت و مال حرامی که خورده بود او را از منبع خوبی ها و ولیّ زمانش دور مینمود، لب فرو بست و چیزی نگفت. و حسین رفت...حسین با همراهانش به سمت خانه می رفت و در همان حال نقشه اش را برای نجات جان خود که حجت خداوند بود و نجات خدا و نجات اسلام جدش رسول الله به یارانش گوشزد می کرد. حال همه می دانستند حسین چند ماه زودتر، قصد بیت الحرام دارد و می خواهد محرم خانهٔ خدا شود و دفاع از دین خدا نماید تا کسی چون یزید که در مسلمان بودنش هم شک و شبهه بود و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام می کند، با سردمداری اش، دین خدا را نابود نکند. حسین باید برود تا اسلام بماند....حسین باید برود تا دنیا دنیاست نام اسلام بر تارک هستی بدرخشد، حسین باید برود تا قیام قیامت، بشریت وامدار خون ثارالله باشد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺