🔳
روایت میدانی از شبهایی که تهران آرامنبود؛ پردیس، بومهن و شهرهای اقماری تهران
🔻 شاید اتفاقات 88 را خیلی باکیفیت در ذهن نداشته باشم، اما غائله دیماه 96 و اعتراضات آبان 98 را بهخوبی در خاطر دارم. این اعتراض اصلا شبیه آن یکیها نبود. نه در گستره و تعداد معترضان، نه در نوع مطالبه و نه حتی در مدل اعتراض کردن. جمعیت بهمراتب خیلی کمتر بود. نوع مطالبه، بهنوعی اختلاطی بود، یعنی جرقه ماجرا یک مساله فرهنگی بود اما با معترضان که گپ میزدم، گیر اقتصادی سوار بر هر مساله و مشکلی بود. مدل هم بهشدت رادیکالتر بود، خشونت بسیار بالا. آنقدر بالا که خودشان هم در امان نبودند. یعنی هم ماموران و هم معترضان، جاهایی به عمد یا اشتباه به جان هم میافتادند و همین همهچیز را حساستر هم میکرد.
🔻تجربه آبان 98 میگفت دامنه اعتراضات به شهرهای اقماری و شهرستانهای اطراف پایتخت هم کشیده میشود و اتفاقا آنجاها وضعیت گاهی به مراتب بدتر از تهران هم هست. یادم هست که آبان 98 طی چند ساعت بخش قابل توجهی از شهر بومهن، در شرق تهران، بهدست معترضان افتاد و ساعتها ورود و خروج به شهر بسیار سخت بود. اینبار با همان تصور یک شب را بومهن بودم. از حوالی ساعت 7 عصر در خیابانهای شهر قدم میزدم.
🔻یک دفعه سروصدایی از نزدیکیهای مسجد جامع شهر بلندشد. نقطه محوری هم بود. نزدیک خیابانهای اصلی و پرجمعیت، نزدیک به ناحیه بسیج و خلاصه جای مهمی بود. خیابانهای شهر هم که محل عبور خودروهایی بود که برای تعطیلات چندروزه قصد سفر به شمال کرده بودند. خودم را به مسجد رساندم و دیدم حدود 40-30 نوجوان در بازهسنی نهایتا 15 تا 20 ساله، صورتها را با شال پوشاندهاند و چند تکه سنگ و بلوکی که از اعتراضات قبل مانده بود را وسط خیابان چیدهاند و مسیر به این مهمی را بستهاند و بعد هم شعار میدهند.
شعارهای تند و باز هم علیه سران مملکت.
🔻 عجیب بود، هم این سنوسال و هم این جرات و جربزه، البته تا قبل از رسیدن نیروهای بسیج و انتظامی. بستهماندن خیابان به 5 دقیقه هم نکشید و نیروهای بسیج بلوک و سنگها را از وسط خیابان جمع کردند و مسیر باز شد. معترضان هم به خیابانها و کوچههای اطراف رفتند و چند تایی هم که در پیادهروها بودند شروع کردند به مردم و مغازهدارها فحش دادن و نهیب زدن که فلانفلان شدهها ما بهخاطر شما بیرون آمدیم وباید با ما همراهی کنید. بعد هم یک سنگ و آجر حواله شیشه چند مغازه کردند و خلاصه مردم را فراری دادند.
باز هم فروشندگان بنده خدا، مغازهها را از ترس بستند و فرار کردند. دنبال چند نفری از آنها رفتم، ورودی یکی از کوچهها که همیشهخدا تاریک هم بود، پیچیدند ولی خیلی داخل نرفتند، من هم که ماسک داشتم و ناشناس، میانشان نشستم و کسی هم پیگیر این نبود که من از کجا آمدهام و میان آنها چه میکنم. نقشه جدید میریختند. گفتم که سنوسالی نداشتند، حرفها عجیب و هیجانزده بود. هیچکدامشان نمیدانستند دقیقا برای چهچیزی به خیابان آمده بودند. حداقل تهران، مهسا امینی داشت که هم معترضان مظلومیتش را فریاد بکشند و هم اغتشاشگران پشت نام و هشتگ ترند شدهاش پناه بگیرند. این بچهها اصلا اینها را نمیدانستند. به قول یکیشان، درگیمنت نشسته بودند که وسط بازی دیدند شهر غبارگرفته شده، اینها هم آمدند هیجانات بازیهای کامپیوتریشان را کف خیابان تخلیه کنند.
🔻یکیدرمیان هم تلفنهایشان زنگ میخورد. یکی مادرش زنگ زده بود و یکی عمو و آن یکی خواهر بزرگترش، همه هم با صدای رسا پشت خط میگفتند زودتر برگردید خانه خیابانها شلوغ است! یعنی خانواده هم اطلاعی نداشتند چه بلایی سر این بچهها آمده و اینها کف خیابان شیشه مغازهها را پایین میآورند و خیابان میبندند و چند نفری را هم که بسیج و نیروی انتظامی دستگیر کردهاند. دلم به حال پدر و مادرهایشان میسوخت. جمعشان را ترک کردم. واقعا سطح مسائل طرحشده و نقشههایی که میکشیدند، بهدرد همان بازیهای کامپیوتری هم نمیخورد چه برسد اغتشاش و تغییر نظام! شوخیشان گرفته بود نیمهشبی. ماشین بسیج چند نفری را بار زده بود و به سمت مقرشان میرفتند احتمالا جهت تحویل متهمان. سنوسالها را که میدیدم، برخوردها و التماسها، تصویر عجیبی بود. نظیرش را نه 96 دیده بودم، نه 98.
📌روایت میدانی
#قاسم_رحمانی دبیراجتماعی روزنامه فرهیختگان
┄┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┄
🇮🇷کانال بشیر :ایتا،روبیکا👇
🆔
eitaa.com/basheer
🆔
rubika.ir/basheer3