و دومین پایه یقین بود، و یقین هم مثل یه درخت پرشاخه‌ست، چهار شاخه‌ی اصلی داره که هر کدومش به آدمی روشنایی و قوت می‌ده. یکی اینکه چشمِ آدم باز بشه، نگاهش تیزبین و هوشمندانه باشه. وقتی آدم عمیق ببینه و فقط سطحی نگاه نکنه، حکمت و حقیقت چیزها براش مثل خورشید وسط روز روشن می‌شه. درست مثل کسی که پنجره‌ی خاک‌گرفته رو پاک می‌کنه و یه‌دفعه همه‌چیز واضح جلو چشمش پیدا می‌شه. پس نتیجه بگیریم که اولین پایه یقین بصیرت و بیناییه که آدمی رو به یقین می رسونه. و دیگه اینکه وقتی حقیقت رو شفاف دیدی، درس می‌گیری، عبرت می‌گیری، دیگه توی همون چاله‌هایی که بقیه افتادن، خودت پا نمی‌ذاری. این یادگرفتن مثل چراغ راهه، مثل فانوسی که توی تاریکی دستت باشه و نذاره راهو گم کنی. پس یه شاخه یقین هم شد عبرت، درس آموزی، یعنی عبرت ها آدم رو به یقین می رسونن. و وقتی که آدم اهل عبرت بشه، انگار همیشه با گذشتگان زندگی کرده، انگار کنار آدمای قبل نشسته و داستان‌هاشونو شنیده. اون‌وقت از تجربه‌های اونا مثل یه نقشه‌ی آماده استفاده می‌کنه و خودش بی‌راهه نمی‌ره، و همین باز آدمی رو به بارگاه یقین می رسونه. فرمود: وَ الْيَقِينُ: و یقین، باور قلبی محکم، ایمان بدون تردید. مِنْهَا: از اون‌ ستون هاست، یکی از همون ستون‌هاست. که عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: چهار شاخه داره، بر چهار بخش بنا شده. یعنی یقین هم مثل صبر چهار شاخه داره. عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ: اولیش بر بصیرتِ هوشمندی، بینش و تیزهوشی، نگاه عاقلانه. وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ: و دومیش تفسیر حکمت، درست فهمیدن معنای حکمت‌ها، درک باطن امور. وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ: و سومیش پند گرفتن از عبرت ها، یادگیری از تجربه‌ها، درس گرفتن از حوادث. وَ سُنَّةِ الأَوَّلِينَ: و سنت گذشتگان، سرگذشت پیشینیان، قوانین تاریخ. یعنی شاخه‌های یقین عبارتن از: هوشمندی، فهم حکمت، عبرت‌گیری، و نگاه به تاریخ گذشتگان. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ: هر کس با تیزهوشی نگاه کنه، اهل بصیرت باشه. تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ: حکمت براش آشکار می‌شه، دانایی دستش میاد. یعنی آدم باهوش و بیدار، خیلی زود حکمت رو می‌فهمه. وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ: و هر کس حکمت براش روشن بشه. عَرَفَ الْعِبْرَةَ: عبرت رو می‌شناسه، از حوادث درس می‌گیره. یعنی وقتی حکمت به دل نشست، آدم راحت‌تر از اتفاقات زندگی پند می‌گیره. وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ: و هر کس عبرت رو شناخت، درس گرفت. فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الأَوَّلِينَ: مثل اینه که همراه گذشتگان زندگی کرده، انگار تجربه اون‌ها رو خودش چشیده. یعنی کسی که عبرت می‌گیره، دیگه لازم نیست همه سختی‌ها رو خودش تجربه کنه؛ انگار هزاران زندگی قبل رو هم دیده باشه. به زبون خودمونی: یقین یعنی ایمان بی‌تردید، و برای رسیدن به اون باید باهوش باشی، حکمت رو بفهمی، از دنیا پند بگیری و تاریخ گذشتگان رو نگاه کنی. اون وقت انگار عمری طولانی‌تر از بقیه داری چون از تجربه نسل‌های قبل استفاده کردی. پس نتیجه اینکه: ١. نگاه عمیق، پنجره‌ی روشنه، وقتی سطحی نگاه نکنی و عمیق‌تر ببینی، حکمت و حقیقت مثل خورشید وسط روز جلو چشمات روشن می‌شه. ٢. عبرت، چراغ راهه، وقتی از اشتباه‌های بقیه درس بگیری، دیگه توی همون چاله‌ها نمی‌افتی. عبرت مثل فانوسیه که توی تاریکی دستته. ٣. تجربه‌ی گذشتگان، نقشه‌ی آماده‌ست، وقتی آدم اهل عبرت بشه، انگار با گذشتگان نشسته و پای حرفاشون بوده، اون‌وقت تجربه‌هاشون می‌شه نقشه‌ای که راهو نشونت می‌ده. ٤. یقین، ریشه‌ی محکم زندگیه، یقین مثل درختیه که شاخه‌هاش به آدم قوت و آرامش می‌ده و نمی‌ذاره با هر بادی بلرزه. 📗نهج‌البلاغه ؛ حکمت 32 هر روز یه تکه‌ی کوچک از نور و حکمت رو به زندگی‌تون اضافه کنید.✨✨‍ اَللّٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِحَقِ‌فاطمةُالشَهیده @bashohada_ta_zohor🇮🇷 ♡☆یـا مــولا عــلـی مــــدد🌷☆♡